• وبلاگ : ترجمه ي زندگي
  • يادداشت : قطار، مي رود آهسته روي ِ ريل دلم... (2)
  • نظرات : 5 خصوصي ، 42 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + رزگلي 
    گفتي نمااااااااز نمااااااااااز ياد خودمون افتادمو اون سفري كه دو سال پيش داشتيم با قطار...آقاهه گفت نماز نماز...داييم فكر كرد ميگه اهواز اهواز...هههههه ه...انگاري اهواز سر راهمونه...
    آخييييييي دلم واسه الي خيلي تنگ شده...آخرين بارنمايشگاه كتاب بود كه ديدمش...ياد اون ايام بخير...
    كسي نبود؟؟؟ من كه بودم اما خب آنتن نميداد موبايلا...چه حييييييييييف...
    هههه آقاي ويژه ي خواهران؟ همون غول بيابوني منظورته؟؟؟از دست توووووووو...
    حساسيتي به نور نداري؟؟؟ايوووووول...من اگه نور چراغ داخل اتاق كه هيچ اگه از اتاقاي ديگم روشن باشه خوابم نميبره...يا خدا نكنه تي وي روشن باشه يا يه سروصدايي چيزي...خيلي واسه خوابيدن لوووووووووسم...مخصوصا از وقتي رضا اومده تو اتاقم همش خروپف ميكنه منم تا صبح خوابم نميبره...من اگه جات بودم عمرا اگه اون لحظه خوابم ميبرد مخصوصا كه شبشم خوابيده بودي...
    راست ميگياااااا...فكري به حال من و تو كه قدامون كوتاهه نميكنن كهههههه ععععععع...چه بامزه گفتي پابلندي...هه ه


    پاسخ

    سلام ... هه هه تو مسير تهران بوديد يا تبريز که فک کرد مي گه اهواز؟ :دي // آره واقعاً يادش به خير.. // خب آنتن نمي داد ديگه، تازع قبلشم که آنتن مي داد مي دونستم تو بيروني خب.. // واي وقتي مي گي رضا اومده تو اتاقت جيگرم براش کباب مي شه! فک کن چقددددددد از اين که آجيش داره مي ره ناراحته که ديگه شبا مياد پيشت.. // هه هه، حالا معمولاً از آينه ي خودم استفاده مي کردما، ولي اين بار آينه م جا مونده بود توي اون يکي کيفم توي چمدون! ديگه کي حال داشت درش بياره! :))