• وبلاگ : ترجمه ي زندگي
  • يادداشت : قطار، مي رود آهسته روي ِ ريل دلم... (2)
  • نظرات : 5 خصوصي ، 42 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + رب 
    آخرش يا من سکته ميکنم يا لپ تاپم :|
    ديوانم کرد اين نت
    ...................................
    خيييييييييلي خوب نوشتي!
    ميگم کاش همين مادر و دختر و با تخيل خودت ادامه ميدادي ببينيم بعدش چيکا ميکنن و کجا ميرن ..ميخوام بدونم دختره بزرگ ميشه چجوري خوشبخت ميشه و چه رشته اي قبول ميشه!!
    پاسخ

    سلام ... هردوتون خوبيد الآن؟ خودت و نوت! :دي // يه ضرب المثلي هست که مي گه اگه ما از خودمون تعريف نکنيم کي تعريف کنه؟ :پي .. ممنون.. // راستش نمي تونم، يني اگرم بخوام بنويسم احساساتم به واقعيت هاي زندگي غلبه مي کنه و آخرشو خوب يا دست کم اميدوارانه تموم مي کنم!.. برخلاف واقعيت.. / حالا که اشاره به درس و رشته داشتي، بذار به جاي تخيل خودم يه قصه ي واقعي برات تعريف کنم.. دختري رو مي شناختم (هنوزم گاهي مادرش رو مي بينيم) که البته مامان بيشتر از من ديده بودش و مي گفت خيلي باهوش و فرزه و خلاصه يه بچه ي فوق العاده بااستعداد. اين دختر باهوش حدود 15 سال پيش مدرسه فرزانگان (تيزهوشان) قبول شد. اينا يه خانواده ي مستحق هستن، وضع مالي شون در سطح خيلي پايين.. دختر قصه ي ما رفت مدرسه تيزهوشان، اما اونجا اکثراً بچه پولدار بودن و جوّش به گروه خوني اين دختر خانوم نمي خورد.. بي تعارف بگم، از لحاظ مالي اين قدري ازشون پايين تر بود که رسماً پيششون کم ميورد.. البته دليل نمي شه که اون مدرسه حتماااا همه پولدار آنچناني باشن، اما خب تقريباً بودن يا اگرم نبودن به هرحال از سطح متوسط خيلي بالاتر.. دخترک باهوش قصه ما از لحاظ درسي چيزي کم نداشت، اما بالاخره سنش کم بود (دوره ي راهنمايي) و شکاف طبقاتي بين خودش و همکلاسي هاش بدجوري توي روحيه ش تأثير گذاشته بود.. مسئله فقط حسرت خوردن نبودا.. خب، توي روابط و رفت و آمدها و امکانات رفاهي و علمي و چه مي دونم توي حرفاشون و حتي تيپ خانواده ش جلوي همسالانش کم اورده بود، و اونقدي هم بچه بود که نتونه به حسش غلبه کنه. در نتيجه دخترک قصه مون مشکلات روحي جدي پيدا کرد، و حتي فکر کنم پيش مشاور و روانشناس هم برده بودنش به خاطر افسردگي اي که دچارش شده بود.. و دقيقاً نمي دونم سال چندم بود که به خواست خودش از اون مدرسه اومد بيرون و يه مدرسه دولتي عادي ثبت نام کرد، مدرسه اي که از لحاظ علمي پايين تر بود اما ديگه جوّ تجملي نداشت به اون صورت... بعدها فکر کنم شنيدم دانشگاه هم رفت، اما تاجايي که مي دونم يه دانشگاه متوسط. درحالي که مي تونست و اين قابليت رو داشت که توي جو علمي مناسب تر پيشرفت هاي خيلي بهتري هم داشته باشه. / الآن چندساليه که ازدواج کرده و ان شاءالله که خوشبخت باشه :) اما درهرحال توي دوران نوجووني، فقرش آنچنان چماقي شد توي سرش که.. :| /اين فقط يک نمونه واقعي بود..