• وبلاگ : ترجمه ي زندگي
  • يادداشت : حول حالنا الي احسن الحال..
  • نظرات : 11 خصوصي ، 76 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    به نام خدا
    سلام

    "تا ظهر تو آشپزخونه دور خودم مي چرخيدم."
    ديشب از آبجيم شنيدم که اون فکر کنم تو تلويزيون شنيده بود که خانم‌ها تو آشپزخونه روزي 5 کيليومتر شايدم بيشتر راه مي‌رن :دي

    "کاش ما هم مثل بچه ها اينقدر پاک و صادق بوديم که وقتي به بزرگترمون يه قولي مي ديم، پاش وايسيم و نزنيم زيرش يا هي بهانه نياريم..."
    من بچه‌هاي زيادي ديدم که تو کوچولوييشون اين طوري بودن اما يه کوچولو که سنشون مي‌ره بالا و مي‌فهمن شايد به ظاهر سرشون رو گول ماليدن :ديف ديگه اين مدلي نمي‌مونن :(

    "نمي دونم چرا اين چند روزه هي دست و بالمو زخم و زيلي مي کنم!"
    خب مواظب خودتون باشين
    يکي نيست به خود من بگه که بعضي وقتا با پهلو مي‌رم تو لبه کابينت و لبه اوپن :دي

    منتظر وصف نوه عمه هستيم :)
    کدش چه جالبه 0066 :دي
    پاسخ

    سلام ... حالا چند کيلومترشو يادم نيست، اما منم شنيده بودم اينو. / نوه عمه، حالا که فکرشو مي کنم مي بينم وصفش توي نوشته نمي ياد، يني چه طور بنويسمش خو؟ :)) خب، يه پسربچه ي خيلي بامزه؛ با حرکات و يه لحن خيلي دوست داشتني. امسال اول دبستانه. ديديد بعضي از بچه ها زيادي بزرگونه هستن؟ خب من ازون بچه ها خوشم نمياد چون به نظرم بچه بايد بچه باشه! اما اين خيلي باحال بود، هم به معناي واقعي بچه بود و بچگي مي کرد، هم درعين حال يه جور جنتلمن بامزه اي بود! :)) .. فکر کنم دفعه قبل که ديدمش پارسال عيد بود که تازه چيز خاصيم ازش يادم نيست؛ اينا اهواز نيستن و معمولاً سالي يه بار عيدا مي بينيمشون؛ رو اين حساب امسال که ديدمش خيلي برام تازگي داشت.