• وبلاگ : ترجمه ي زندگي
  • يادداشت : قدر بدان اي دل ِ بي دل...
  • نظرات : 2 خصوصي ، 25 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + رزي 
    سلام گويايي جون خوبي آبجي؟
    سر فرصت از سفرت و غذاي حرم بگو...منتظريما...
    .............................................................
    شهادت اميرالمومنين علي (ع) بر همگي تسليت باد...
    الهي به حق شب هاي قشنگ قدر خودت حاجت روامون كن...
    پاسخ

    سلام گلم؛ خوبم تو خوبي؟ :) // منم تسليت مي گم اين ايام رو، و دعا مي کنيم براي رفع مشکلات و گرفتاري ها.. // از سفرم بگم؟ خب.. نمي تونم، يعني نمي خوام سفرنامه بنويسم!.. مي دوني که چرا... شروع و پايان اين سفر اين قدر تلخ بود که نمييييييييي خوام دوباره به يادم بيان.. يادآوريشون نابودم مي کنه.. مي خوام از حافظه م پاکشون کنم.. اگرچه نمي شه... تا عمر دارم يادم نمي ره... مي دوني؟ هرچي توي اين سال ها دست کم در ظاهر خودم رو محکم نگه داشته بودم، ديگه شکستم.. طوري که فکر نکنم به اين زوديا بتونم تيکه هامو جمع بکنم... اون آدم مغروري که هيچ کس اشکشو نديده بود، و حالا بيست دقيقه_ نيم ساعت اول پرواز رو داشت جلوي اون همه آدم زااااار زار گريه مي کرد، به نظرت چقدر طول مي کشه تا بتونه دوباره خودشو جمع و جور بکنه؟ ... سفرنامه ي چي رو بنويسم؟ خورد شدن عزيزم رو؟ ... // اما آره.. آقاي رئوف دو شب متوالي مهمونمون کرد.. :) شب اول که بهت گفتم، که قبض هاي افطاري غذاخوري حضرت رسيد دستمون.. و چه غذاي بابرکت و خوشمزه و خاصي هم بود.. شب دوم هم، که اين قدر اين روزا حالم بد بود که رمقي نبود برات تعريف کنم.. خب، روز آخر به ايران اس زدم که مشهدم اما به دلايلي خيلي گرفتارم و فکر نکنم سعادت ديدار داشته باشم.. کمي بعدش جواب داد که ما امشب داريم مي ريم حرم، اگه تونستي حتماً بيا.. گفتم يه مشکلي هست که احتمالاً نتونم، گفت ان شاءالله که بتوني، و اين که يه غذاي غذاخوري حضرت رو برات کنار گذاشتم... تا شبش معلوم نبود بتونم برم، اما بالاخره اگرچه دير اما تونستم برم و 10 دقيقه اي ايران نازنين رو ديدم و هرچند کم اما سعادت هم کلامي باهاشو داشتم، و تبرک سفره ي آقا رو هم داد دستم... باز هم غذاي بابرکتي که حس مي کني از همه ي غذاهاي زميني جداست... ممنونم ايران جان :) // اگه حس و حالي بود، شايد گاهي يه تيکه هاي اين طوري رو بين حرفام تعريف کنم از سفر، اما ازم سفرنامه نخواه... کاش شکسته بود.. که دود شد...