تحلیل آمار سایت و وبلاگ هیس... می خوام بخوابم! - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

--------------

صفحه ی ارسال یادداشت جدید رو باز کردم و همین طوری خیره موندم که چی بنویسم..
انگار حالا کسی مجبورم کرده که حتماً بنویسم!!

راستش نوشتن توی این جا هم یه جورایی مثل زندگی می مونه.. (به خصوص برای منی که این جا رو ترجمه ی زندگیم می دونم...).. یعنی وقتی یه نیرویی هلم می ده این جا، پس باید بنویسم... مثل نیرویی که گاهی هلت می ده برای زندگی کردن، و تو باید زندگی کنی حتی اگر اون لحظه دلت سکون محض طلب بکنه...

یه لحظه تصمیم می گیرم تیک ِ نوشته ی رمزدار رو بزنم و با خیال راحت صفحه ی وب رو پر کنم از دغدغه های صفحه ی زندگیم.. اما بی خیال می شم و تصمیم می گیرم این جا هم مثل یه زندگی واقعی(!)، با حفظ ملاحظات لازم(!) زندگی کنم! ملاحظات لازمی که توی زندگی بهت تحمیل می شن و تو رو ملزم می کنن که با یه لبخند ظاهری نشون بدی که چه آدم قوی و محکمی هستی! حتی اگر در حال شکستن...

اه اصلاً ول کن این حرفا رو!

دلم می خواد یه مدت در حال سکون زندگی کنم... این قدر فکرای مختلف همین طوری نامرتب ریختن توی سرم که دارن دیوونم می کنن...
باید کله تکونی(!) بکنم! اما وقتی غرق می شی توی دنیایی از کارهای باخود و بیخود، دیگه وقت نداری حتی سرت رو بخارونی چه برسه به این که تکونشم بدی!

دلم سکون محض می خواد...
دلم سکوت محض می خواد...
دلم می خواد حتی صدای قدم های دنیا رو هم نشنوم...

خیلی خسته م...
نیاز به یه استراحت عمیق دارم...
خیلی عمیق...
دلم می خواد چراغای اضافی و آزاردهنده ی زندگی رو چند روزی خاموش کنم و به یه خواب عمیق فرو برم...
خوابی این قدر عمیق و آروم که فراموشم بشه همه ی حوادثی که انتظارم رو می کشن.. که فراموشم بشه همه ی موانعی که سر راهمن...

باید ذهنم رو رفرش کنم تا بتونم به زندگی ادامه بدم...
چاره ش یه خواب آروم و بی خیاله...
یه خواب بی دغدغه...

آهای زندگی، هیس!
می خوام بخوابم!

---------------------
پ.ن.
این روزها حجم زیادی از خدا را نفس می کشم
من مقدس شده ام
و شاید به پایان زندگی ققنوس رسیده ام
دلم برای پروانه های آبی کوچک تنگ می شود وقتی در امتداد کودکی دلتنگم
کسی مرا نخواهد فهمید
مرا زمستان با خود برده است گویا...

خوابم می یاد! حال ندارم منبع این قطعه رو بنویسم!


[ جمعه 91/2/8 ] [ 7:40 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 84
کل بازدیدها: 285107