• وبلاگ : ترجمه ي زندگي
  • يادداشت : يادداشت هاي گوياي 13 ساله (2)
  • نظرات : 11 خصوصي ، 47 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4      >
     
    + دختر همساده 
    هاي
    ميدوني مشکل اينجاس که با تمام قوا ميام يه اسپم بزنم بعد کامنت ها و جواب هاش و ميخونم بعد يادم ميره چي ميخاستم بگم !
    آها..
    به انياک هم ميگفتي زکّي ! قرار بود از اول مهر بياي که!
    :)))
    بزرگي منم برسون حالا :))
    پاسخ

    سلام همساده.. با تمام قوا مياي برا اسپم؟ :پيييييي .. خو اول اسپمتو بزن بعد برو کامنتارو بخون! بعدش اگه دوباره تخم مرغي بود (:) خو يه کامنت ديگه بذار! همون کاري که من مي کنم :دييييييي ... وا؟! پس وعده ش سرخرمن بود؟! :دي .. شوما بزرگيت به همه ثابت شده ست، ديگه چرا توي اين بحران اقتصادي اس ام اس مي ندازي گردن ما؟ :پيييييييييييييي ;) دونخطه چشمک ازونايي که مشت مياد زير چشش! :دي
    به نام خدا
    سلام
    من دلم ميخواهد دستمالي خيس روي پيشاني تبدار بيابان بکشم...
    منم تموم دفتراي خاطرات اون زمونامو دارم
    خيلي دلم ميخواد همه شو ريز ريز کنم
    اما گذاشتم بمونه براي چندين سال ديگه
    شايد يه روزي برام جالب بود
    :)
    پاسخ

    سلام ... آخه چرا دوسشون نداري الآن؟
    به نام خدا
    سلام
    خب شايد سفيدش هم مي‌کنه :دي
    اما انگار به شير اضافه مي‌کنن تا ضد عفوني بشه
    شير خام البته شيري که از گاو دوشيدن
    فکر کنيد ماها بچه‌هاي شير خشکي نبوديم بلکه بچه‌هاي شير وايتکسي بوديم :ديييييييييييي
    اگه چند وقت ديگه از همين مايع ظرفشوي براي هموژنيزه کردن استفاده نکردن :دي اونوقت من بايد ادعاي مالکيت ايده کنم :دي
    پاسخ

    سلام ... :دي ... پس زودتر اقدام کنيد برا ثبتش که از دستتون نره! :دي
    به نام خدا
    سلام دوباره
    ا الان ديدم
    منم سلام به ايشون مي‌رسونم
    انشاله روزي که به آغوش گرم نت :دي بر گردن :)

    پاسخ

    سلام ... سلامت باشيد :)
    به نام خدا
    سلام
    خب آره از همون موقع‌ها به شيمي علاقه داشتم:)
    اين اواخر هم دنبال ساخت دوغ هموژنيزه بودم. يعني دوغي که اگه زياد هم بمونه آبش از ماستش جدا نشه
    اما تنها ماده‌ي هموژن کننده‌اي که پيدا کردم، مايع ظرفشوي بود :دي

    اما خداييش الان که تو شير وايتکس مي‌ريزن، خو منم تو دوغ مايه ظرف‌شويي يا کم کم صابون بريزم، جداً هموژن مي‌شه ها
    :دي
    در مورد :666: خو علي گفتش که هکر هست خب چماق شما رو هک کرده :دي اما چماقش ورژن چيني هست :دي
    پاسخ

    سلام... اي خدايا! ما دوغ هموژنيزه نخوايم بايد کيو ببينيم؟! :دي ما به همون هم زدن دوغ راضي هستيم، حتي اگر گازدارم باشه و هم زدنش يهو کل زندگيو آباد بکنه! :پيييييي ... حالا وايتکس شير برا چيه راستي؟ يعني چي کار مي کنه؟ لابد سفيدش مي کنه :دي ... به زودي همه ي عاملين توليد :666: اعم از هکر و سازنده و حتي خبرگزاري هايي که خبر توليدش رو دادن ((:)) به جزاي سختي خواهند رسيد! :->
    + خودم! 
    به نام خدا

    سلام

    نمدونستم کجا بگم، ديدم کجا از خونه ي خودم بهتر؟ :دي

    انياک گفت به همه تون سلام برسونم و بگم دلش برا همه يه ذره شده.
    گفت ايشالا از ماه آينده کارش سبک تر مي شه و به آغوش گرم نت برمي گرده :)

    ديگه همين ديگه، خلاصه سلام رسوند بهتون، منم بزرگيشو رسوندم
    شما هم اگه دوس داريد متقابلاً سلام برسونيد که منم متقابلاً بزرگي شما رو هم برسونم
    پاسخ

    سلاااااااااااااااااام خودم جان! خيلي وقته خبري ازت نبوووووووووود! :))))
    + رب 
    من يچي بگم؟
    بجز يکي دوجا که اونم خودت انگار بولدش کرده بودي، متوجه کتابي بودنش اصن نشدم .. يني خيلي معمولي و روون بود نه اونجوري که بخاطر کتابي بودن سخت باشه خوندنش

    پاسخ

    ايش! اومدم به جواب کامنت قبليت يه چيزي اضافه کنم، زدم جواب اين يکيو پاک کردم! :( ... خبببب، گفته بودم: آخ جون! اينقده خوشم مياد يکي ازم تعريف بکنههههههههه، به خصوص توي جمع! ;) :دي اوکي بابا قبول، ديگه بي خيال گيس کشي و دهوا شدم :پييييييي ;) .. ممنون :)
    + 2066 


    سلام

    نميشه مطالب سررسيد هاتونو تو وبلاگ ثبت کنيد بعد براش رمز بذارين ؟ کليدشم به من ندين!

    ميخوام خودم رمزشو پيدا کنم :->

    :ديي

    پاسخ

    سلام ... هکر هم تشريف داريد؟! :555: .. هوم! اتفاقاً يه وقتايي به فکر ميفتادم که يه نوشته هايي رو رمز بذارم، ديگه رسماً پشيمون شدم، هوم! :ابروبالا ابرو پايين! :دي //// يه رفيقي داشتيم ما، اين بدش نمي يومد يه هکر مورد اعتماد (:پي) يه کمکايي بهش بکنه، حيف که فکر کنم ديگه لازم نداره وگرنه معرفي مي کردم :پيييي
    + رب 
    من يادم رف بگم
    خدايي خوب نوشتي
    يني همين که من تا آخر متن و اون هم با عجله ي تماااام خوندم يني خعلي خوب بوده ..

    PPPPPP:
    پاسخ

    سلام ... همون حکايت اگه خودمون تعريف نکنيم و اينا ديگه؟ :دييي ;) /// تران تقريباً هررررررررررروقت پست طولاني مي زنم، هي مي گم يني ترانه مي تونه همشو يه جا بخونه؟ نمي تونه؟ :ديييبيي يا مثلاً اين پستو که مي زدم، با خودم گفتم احتمالاً اوليشو دفعه ي اول بخونه، بعد دفعه ي ديگه دوميشو :پييييي :)
    به نام خدا
    سلام
    تو ذهنم اون اتفاقاي فرارتون از دست گربه رو تصور کردم‌:دي
    خيلي جالب بوده. ببخشيد ولي آدم ياد اين شخصيت‌هاي کارتوني که همش براشون بد مياد ميفته :دي
    "من آمدم او را بترسانم تا از حياط خلوت بپرد بيرون که ناگهان گربه اي ديگر از زير پايم دويد و به طرفي ديگر رفت."
    فکر کنم اين جمله استعدادتون رو تو نوشتن با مهارت مطالب مربوط به هم نشون مي‌ده. البته شايدم جمله هاي ديگتون بهتر از اين نشون بده :)
    خيلي جالبه و از گوياي 13 ساله بعيد.
    من اگه اون موقع‌ها مي‌خواستم همچين جمله‌اي بنويسم. حتماً ايراد نگارشي و جمله‌بندي داشت.
    اوه منم مثل خواهرتون خيلي کنجکاو اين جور چيزا بودم. تلفن باز کردن، ماشين حساب باز کردن...
    نمي‌دونم گفتم يا نه. اما عموم اسمم رو گذاشته بود ابو اختراع. :دي
    تا همين چند وقت پيش هم بازم بهم مي‌گفت. ولي خب من به مواد موجود در آشپزخونه و قاطي کردن اونا بيش‌تر علاقه داشتم. تا تو خونه تنها مي‌شدم بعضي وقتا مي‌رفتم تو آشپزخونه و هر چي دستم مي‌رسيد رو با هم مخلوط مي‌کردم. از مايه‌ي ظرفشويي وايتکس گرفته تا زردچوبه و چايي. :دي

    به قول علي بازم از اينا بذارين. اما زود زود هم نه. دييييييير دير هم نه. يعني چي دوسال ديگه؟ :666: (چماق مخصوص علي :دي)
    پاسخ

    سلام ... آره دقيقاً، يه چي تو مايه هاي تام و جري يا مثلاً اون گرگه تو ميگ ميگ :پي ... ممنون اما خيلي عادي نوشته بودم که.. ... و اين که، پس همون باعث شد شيميست بشين ديگه! :دي ... :666: ؟!!! ورژن تقلبي؟!! خير! چماق من هيچ گونه مشابه داخلي و خارجي ندارد! p:
    + حس 
    سوز به دل همتون جواب گويا به کامنت من بيشتر از مال همتونه
    0شکلک افتحار ميکنم به خودم و اينا
    يه امضا به من ميدي و اينا
    دو نخطه ديييييييييييييييييييي
    پاسخ

    سلام ... :دي (اينم از کوتاه ترين جواب، که ياد بگيري ديگه جوگير نشي :پيييي :بوس)
    + رب 
    من نوشتما
    يني دوساعته دارم مينويسم
    ولي نمدونم چرا خودشو نشون نميده :|

    پاسخ

    سلام ... منم هي رفرش مي کنم هي مي بينم خبري نيست :( ... پيليز نگو که لابد قسمت نبوده :دي ;) //// بعدنوشت: رؤيت شد! :)
    + 2066 


    سلام

    مي دونستين خيلي قشنگ نوشتيد؟

    نچ نميدونيد. اگه مي دونستين که به نوشته هاي گوياي 13 ساله نميخنديدين.

    دفعه آخرتون باشه بهش ميخندينااا (:چماق خودتون) :دييي

    ببينين چقدر واضح و روان توضيح ميده. خيلي لذت بردم از خوندنش. کاش کل دفتر و گير مياوردم (:->)

    از اينا بازم برامون بذاريد:)

    --------

    کدو ببينين

    6666

    پاسخ

    سلام ... بله مي دونستم :ديييييي ;) ... اونو که لطف داريد، اما خو بعضي خنده ها جنسشون از تمسخر نيست.. :) ... يادمه يه بار يه بنده خداااااايي بهم گفت ازبس چماقم رو دادم دست بقيه، ديگه کرک و پرش ريخته!!! :-> پس بذاريد سر جاش! :دي ... آره، واضح و روان، نه مثل الآنمون که حرفامون رو هزار جور بسته بندي مي کنيم (گاهيم مجبوريم واقعاً! :|)... البته يه چيزيم هستا، اين که اين بنده خدا فکرشم نمي کرده يه روزي من بي وجدان ((:)) بيام حرفاشو عمومي کنم! :دي ... گوياي 13 ساله ي امروز (شايد نه به اندازه ي اون دوران، اما) هنوزم نوشته هاي شخصيش بدون بسته بندي هستن و ساده... ;) ... کل ايييييييييين دفتر رو، به جز بعضي جزئياتش، خيلي مهم نيست بخونيد، مهم اون سررسيدهامه که نرسه دستتون! :دي (آخييي، يادمه دو سال پيش هم در اين رابطه حرف هايي زده بوديم.. مراجعه شود به کامنتاي اون يکي پست! :دي) ... خودم بدم نمي ياد بازم بذارم، اما حس مي کنم زياد که بذارم لوس بازي مي شه :دي فکر کنم شماره ي (3) اِش بره براي دو سال ديگه :دييييي ... وااااااو! آدم نمي دونه از رند بودنش متعجب بشه يا از تشابه اسميش با شما :پييييي (هرکي ازم تعريف کنه برا کدش پارتي بازي مي کنم ديگههههه! q:p)
    + حس غريب 
    چه لذتي داشت تعطيلي مدارس به خاطر برف و بارون
    ما در منطقه ي سردسير دماوند بوديم و هر وقت برف ميابريد با هيجان تلويزيون گوش ميکرديم که بگه فردا تعطيليه
    وقتي گوينده ميگفت مدارس تعطيل است انگار دنيا رو بهمون داده بودناااااااااااااااااااااااااااا
    از اون خنده هاي از ته دل!

    چقدر دنيامون کوچيک بود اون موقع ها
    هيييييييييييييييييييييييييييي روززززززززززززززززززززززززگار
    پاسخ

    سلام ... پس ديگه براتون عادي بوده تعطيلي مدارس.. ;) ... وااااااااي حس! اون خنده هاي از ته دل رو من مي دوني براي چه وقتايي يادمه؟! وقتايي که ماه رمضون 29 روزه مي شد و تي وي مي گفت فردا عيده!!! :دي به خصوص بعضي سالا که تا ساعت 10 و 11 شب معلوم نبود فرداش عيده يا نه، و ما تا آخر شب همش در خوف و رجا (:پي) به سر مي برديم! و ديگه وقتي داشتيم نااميد مي شديم، يهو مي گفتن عيد شد! و ما جيييييييييييييييييغ و دااااااااد! :پيي بعد يادمه يه سالي من و خواهر و برادرم تا عيد شد با همديگه جييييييييييغ و هواااااااااااااااااااااار سر داديم، يهو بابام دعوامون کرد که بسه! چرا داد مي زنيد؟!! :دييييي هنوز که هنوزه تو دل هرسه مون مونده که چرا بابا اون شب دعوامون کرد! :( :دي :پيييييييي ... آره، دنيامون کوچيک بود و باصفا... اما مي دوني حس؟ بعضي از خاطرات نوشته و ننوشته ي کودکي و نوجوونيم رو که مرور مي کنم، با بعضي غصه هاي اون روزهام عميقاً غصه مي خورم و حتي شايد بغض.. دردايي که الآن براي همه شون راه حل هاي مي شه گفت ساده اي هم دارم، اما مهم اينه که اون وقت برام لاينحل بودن، و من براشون درد کشيدم... حس مي کنم هزار بار هم که برگردم به بچگي، بازم همون غصه ها گريبانم رو مي گيرن! و اصلنم مهم نيست که الآن چقدر برام ساده هستن! .. راستش خوشحالم که تمام احساسات اون دورانم (چه خوب و چه بد) هنوزم برام جدي هستن (حتي اگر گاهي به ضايع بودنشون بخندم.. :دي).. و اين که، شايد فقط يک غصه از اون دوران هست که هنوزم برام غصه ست و لاينحل... // شايد خيلي باربط به کامنتت حرف نزدم، اما اينا تو دلم بود، بايد يه جايي مي گفتم :دي
    به نام خدا
    سلام
    اول اين رو خوندم بعد رفتم اون سه سال پيش هم خوندم.
    يادش به خير اون موقع سر من فقط تو تبيان گرم بود. اصلاً وبلاگ نويس نبودم. هيف :(
    بازي ايران و ژاپن فکر کنم خونه بودم اما ايران و استراليا. اوني که تو استراليا بود سر کلاس فيزيک دبيرستان بودم :( :دي
    ---
    خيلي جالب بودن. کتابي نوشتنتون هم چه جالب بوده :)
    ---
    هيف من استعداد انشا داشتم اون موقع اما دريغ از يه خط خاطره.
    حالا سر پيري معرکه گيري مي‌کنم :دي
    ---
    يادش به خير بچگي‌هام دوست داشتم اون قدر بارون بياد تا آب رو زمين جمع بشه و بعد شنا کنم :دييييييييييييي
    راستي نمره‌تون چند شده بود ;) :دي؟
    دوباره بر مي‌گردم
    .
    بازم مي‌گم خيلي جالب بود. هر دوشون.:)
    پاسخ

    سلام ... دو سال پيشي ه ديگه؟ :دي :) ... اتفاقاً خاطره ي بازي ايران و استراليا رو هم دارم! مي خواستم بذارمش گفتم چيه همش فوتبالي باشه؟ يه کمم طولاني بود بي خيالش شدم.. ولي عجب روزي بود.. گير کرده بوديم تو مدرسه اي که تقريباً همه رفته بودن! :( ... نوشتن هميشه خوبه و قشنگ، و تقريباً هميشه هم آدمو آروم مي کنه! :) ... چه کاريه؟ خب مي رفتيد استخر :دييييي حالا هم مي تونيد ايامي که بارون مياد بريد تو ايستگاه مترو شنا کنيد! :دي (فقط برق نگيردتون!!!!!! :دييييي) ... نمره رو که حرفشم نزنيد! (-B ... ممنونم :)
     <      1   2   3   4      >