به نام خدا
سلام
حالا پ.ن1:
نميدونم شايد آدما چون جديداً حس تازگي و جديد بودن به آدم دست ميده. اما خب همه آدم هستن و آدمها مشکلاتشون تقريباً مثل همه، پس حس تکراري بودن دست ميده.
نميدونم شايد اشتباه کنم، اما واقعاً تو اين ماجراها ما ساکن هستيم و ماجراها از کنارمون رد ميشن. نه تو قطارها. نه تو هر کجاي ديگه. اگه از ديد خودمون نگاه کنيم، يعني از ديد اول شخص( رفتم تو فيزيک و بازي هاي رايانهاي :ديييي) اون وقت حس ميکنيم که ما ساکن هستيم و اطرافمون حرکت ميکنن. اون لحظه که توجه ميکنيم به ماجراي بقيه، خودمون ناخواسته دچار سکون ميشيم. البته اين سکون نسبيه. از نظر ناطران ديگه ما در حرکتيم و اونا خودشون رو در سکون ميبينن.
نميدونم شايد اصلاً پرت و پلا گفتم. ببخشيد :دي