سلام گويا جونم
سنسورهاي من را اساسي فعال كردي
اول اينكه دست نوشته ات من را به ياد اين غزل انداخت:
خودش آهسته مي گويد كه يك ديوانه كم بهتر
و راهي تازه مي جويد كه يك ديوانه كم بهتر
براي مرگ ديوانه دلي شايد نمي سوزد
گل اشكي نمي رويد كه يك ديوانه كم بهتر
جنون از ديد اين مردم سرايت مي كند بي شك
تنش را كس نمي شويد كه يك ديوانه كم بهتر
به زير بار تابوتش كسي دستي نمي گيرد
كسي او را نمي پويد كه يك ديوانه كم بهتر
و بعد از مرگ او شخصي به خواب او را نمي بيند
و اين را هم نمي گويد كه يك ديوانه كم بهتر
و بعد اينكه ...
امروز با اتوبوس از ميدان امام مي گذشتم، از توي اتوبوس اعلاميه اي مربوط به يك پسر جوان را ديدم ... عكس اعلاميه با بقيه عكس ها خيلي فرق مي كرد ... با حال و هواي جواني همون فرد گرفته شده بود ...
مي دوني به چي فكر مي كردم؟
به اينكه روزي كه من ديگه نباشم، نبودن من چه شكليه؟!