اگر چه حرف و غزل در نگاه مان جاريست
سكوت كن دلم اينجا سكوت اجباريسـت
چقـــــــدر پيــــر شـــدم با مــرور خاطــره ها
به ذهن خاطره هايم سكوت غمباريست
ورق زدم به عقــب تا رسـم به كودكـــــــي ام
دوباره ديدن آن سادگــي چه ديداريسـت
يــكي نبـــود و يكـــي بــود زيــر سقف كبــود
دوباره قصه ي مادربزرگ تكراريست
دلــــم شكســـت و غـزل مـــــرد آه اي مردم
چقـدر طعنـه و زخـم زبانتان كاريســت
اگـــر چه حـرف غـزل ناتمام مانــده ولــــي
سكوت كن دلم اينجا سكوت اجباريـسـت