وبلاگ :
ترجمه ي زندگي
يادداشت :
:)))))))))
نظرات :
7
خصوصي ،
25
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
رب
قرار بود قبل هشت برم پيش غفار که بشينم تو اتاقش و بره کلاس و من پايان نامه رو بخونم و ايده بگيرم تا بياد.
صب زنگ زدم آزانس ، ماشين دير اومد بعد انداخت از يه مسير ترافيکي در نتيجه يه ربع دير کردم و مجبور شدم تا 10 وايستم که از کلاس بياد. بهد رفتم نشستم يکم اس بازي کردم با گويا :دي خو حس خوندنم نبود اصن ، يذره سرما هم خورده بودم ديگه گيج بودم خو. بعدم اصن نميدونستم منظورش از ايده گرفتن چي و چجوريه.
فصل يک و سه رو خوندم و برگشت. بهد تلفن زنگيدناش شرو شد و بهدم رف نهار و من همچنان بودم :دي بعد که برگشت شاگردا و مراجعينش هي اومدن و خداروشکر امروز زياد شلوغ نبود . بعد من يافته هاي ذهن چلونده شدمو رو برگه نوشتم بهش دادم و گفتم اينا به ذهنم ميرسه فعلا.
بهدم نيگاشون کرد و گف خوبه.
نميدونم چرا انقد از "خوبه" گفتن هاش ذوق ميکنم !:)) بعد گفتم الان چيکا کنم ؟ که گف برو پروپوزال بنويس. بعدم همون پايان نامه رو که گفته بود برم اونجا بخونم و نميشه برد خونه . چون ليترچرشو نرسيده بودم بخونم بهم داد بيارم خونه .فقط به کسي نگم:))) و نشون هم ندم کپي م نگيرم. منم يه دل نه صد دل ذوقمررررررررگ ، شمارمو نوشتم و اسم و اينا و پايان نامه رو کندم آوردم خونه .
الانم در خدمت شما و سرعتت هستيم :پي
پاسخ
مي دونم چي مي گي؛ منم وقتي توي گييييييجي و اعصاب لهيدگيم يهو فرح جان بهم مي گفت خوبه آفرين و اينا، اين قده ذوق مرگ مي شدممممم! :)) // خب پس نشون مي ده ازت خوشش اومده ديگه :) خداروشکر :) .. خواستم بازم يه کم تعريف کنم، بعد گفتم خوب نيست آدم زياد جلو آينه وايسته خو! p;)))