• وبلاگ : ترجمه ي زندگي
  • يادداشت : قطار، مي رود آهسته روي ِ ريل دلم... (2)
  • نظرات : 5 خصوصي ، 42 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام آبجي
    تالا شنيدين که ميگند زندگي اختياره و نه جبر؟؟؟
    خوب ايني که يکي تويک محيط فقير به دنيا مياد چون انتخاب خودش بوده
    اتفاقا کسايي که توي خانواده هاي فقير به دنيا مياند شانس رسيدن به سواد بالاتري دارند ، منظورم سواد کماليه
    چون تو سختي ها آدم راحت تر فکرش به اين سمت ها ميره يعني به قول شاعر تا نباشد دروغ راست کي دارد فروغ ، قضيه ش طولانيه ايشالله بعدا ميگم
    پاسخ

    سلام ... بله شنيدم، اما از تئوري که خارج بشيم، خيلي وقتا در عمل اين طور نيست.. برام حديث و آيه نداريد، خودم مي دونم، اما يه چيزايي واقعاً تقصير برخي نيست.. مي گيد يارو انتخاب خودشه توي فقر دنيا بياد؟! حالا اين که اون فرد بزرگ بشه خودش مي تونه زندگيشو تغيير بده صحيح، اما بدبختي هايي که توي بچگي مي کشه چي؟! يا آدم خودش انتخاب مي کنه توي خانواده اي دنيا بياد که مثلاً پدر معتاد و اهل کتک کاريه و پولي هم درميون نيست؟! يا دختري که به «اجبار» به ازدواج يه بابايي درش ميارن که اصلاً دلش نمي خواد.. توروخدا نگيد خب بله نگه! منظورم خانواده هايي مثل شما و ما نيست! مثلاً شما مي دونيد ع.ر.ب ها تا همين چند سال پيش مثل زمون جاهليت زندگي مي کردن؟! (حالا هم توي روستاها و حتي شهرهاي کوچيک شايد همون طور باشن)؛ يه چيزي حدود 15-20 يا حتي 10-12 سال پيش، من توي اهواز مي شنيدم حکايت دخترهايي که به زور مي خواستن بدنش به پسرعموش.. يکي از اين دخترها روز عقدش بله نگفته بود، با همون لباس عروس آتيشش زده بودن! (حدود 20 سال پيش)؛ يا يه دختر ديگه حتي حاضر نشده بود سر سفره عقد بشينه، پدرش توي حياط خونه بنزين ريخته و آتيشش زده بوده، و مادر دختر که نميدونسته نبايد روي آتيش ِ بنزين آب بريزه، آب مي ريزه که بچشو نجات بده، سوختگي شديدتر مي شه.. مي رسوننش بيمارستان، بعد که مرخص مي شه اينقدي حالش بد بوده که تمام بدنش عفونت ميکنه و گوشه ي خونه مي ميره.. (حدود 10-12 سال پيش)؛ دختري بسيار با کمال و جمال، مي دنش به پسرعموي بي سواد لاتش، بعد يه مدت طلاق مي گيره، اونم در اوج جواني و زيبايي دختر.. پسرعمو از لجش تا مدتها حواسش به رفت و آمداي خانواده دختر بود، و تا خواستگاري براي دختر جوان ميومد مي پروندش! (20وچندسال پيش)؛ از اين مثال ع.ر.ب ها زياد دارم. اينا چه اختياري تو بدبختيشون داشتن؟/ از فقر گفتيد؟ خب تکليف دوقلوهايي که از وقتي دنيا اومدن يه پدر رواني داشتن که مادرشون و خودشونو کتک مي زده چيه؟ پدري که هرچندوقت يه بار غيبش مي زنه، که چيزي خرج خانوادش نمي کنه؛ بچه هايي که لباس دست دوم مردمو بايد بپوشن و نون شب ندارن، که مريض شدن از فقر و خرج درمانشونو بايد با کمک هاي مردم تأمين کنن.. اينا مقصرن؟! (اين مال همين الآنه!)؛ اينقد مثال دارم که../ من براتون احترام زيادي قائلم، اما در اين زمينه چندان باهاتون موافق نيستم.