وبلاگ :
ترجمه ي زندگي
يادداشت :
قطار، مي رود آهسته روي ِ ريل دلم... (2)
نظرات :
5
خصوصي ،
42
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
داود نجفي
قطار
خيلي باحاله توي همون قطار يه سري آدم هستند که دستشون به دهنشون ميرسه و يه رسي که دستشون به دهنشون نميرسه و باز هم يه سري ديگه که دستشون از دهنشون هم رد شده ، خلاصه هيچ چيز بي علت نيست ، هر روز که بزرگتر ميشم فهم يه سري چيزها برام مشکل تر ميشه ، کاش منم ميتونستم خودم را بزنم به کوچه علي چپ و خودم را راضي کنم ولي نميدونم چرا از بچگي با اون کوچه حال نميکردم؟؟؟
نميدونم حس و حال آدمهاي خيلي ديوانه را دارم يا خيلي عاقل!!!
خلاصه که زندگي شده فقط تحمل کردن چه توي زندگي بين زن و شوهر و چه توي زندگي روزمره ماها ، هيچ عشقي در کار نيست نه بين زن و شوهر و نه بين دو دوست
اصلا فکر کنم شبيه عقلم تعطيل شده
بيخيال اصلا
پاسخ
سلام ... مي خواستم در جواب اين کامنت يه چيزي بنويسم، اما يکجا در جواب کامنت بعديتون جواب مي دم.