سفر با قطار رو خيلي دوست دارم...
ديديد بعضي از اين سريال هايي رو که چند تا، يا بعضاً يک، بازيگر ثابت دارن؛ و بعد توي هر قسمت يه سري ماجراها براي اين بازيگر ثابت پيش مي ياد، با يه سري آدم ها آشنا مي شه، چيزاي جديدي ياد مي گيره، و سرانجام در آخر اون قسمت از سريال هرکس مي ره پي زندگي خودش، و باز هم بازيگر ثابت مي مونه و خودش و خاطرات و تجربياتي که از بودن با اون آدما کسب کرده...
با قطار که سفر مي کنم دقيقاً حس همون بازيگر ثابت رو دارم!
هر سفر با قطار يک قسمت از سريالي ه که بازيگر ثابت زندگي من توش ايفاي نقش مي کنه..
خيلي قشنگه.. اين که 15-16 ساعت رو با چند تا آدم غريبه زندگي بکني! توي اين زمان از حرف هايي که رد و بدل مي شه کم کم باهاشون آشنا بشي.. با اتفاقات و ماجراهايي که پيش مي ياد جلو بري، چيز ياد بگيري، بخندي، غصه بخوري، شاد بشي، حرص بخوري و گاهي حسرت، از خودت نااميد بشي، به خودت ببالي و خدا رو شکر کني، و.. و .. و... و سرانجام يک قسمت ديگه از سريال زندگيت هم تموم بشه و بازيگران مهمان زندگيت ازت خداحافظي کنن و برن دنبال کار و زندگي شون...
و اين يعني قطار زندگي!
سريال پر ماجراي قطار زندگي...