وبلاگ :
ترجمه ي زندگي
يادداشت :
حول حالنا الي احسن الحال..
نظرات :
11
خصوصي ،
76
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
<
1
2
3
4
5
>>
>
+
پارسا زاهد
به نام خدا
سلام
نه فکر نکنم همش پريده باشه :دي
از لحاظ شيمايي بخوايم حساب کنيم. اگه اين دو تا تو بدن رقيب هم باشن و تو واکنشي شرکت کنن، هر دو تا سديم با يه کلسيم رقابت ميکنه. اما تو بدن نميدونم دقيقاً اين دو تا چه بلايي سر هم ميارن. گشتم هم چيزي پيدا نکردم به :دي
يه حساب سر انگشتي کنيم فکر کنم زور کلسيمها به اون سديمي که خوردين ميچربه.(البته در نظر بگيريد که شما نمکي که ميخوريد همش سديم و کلر هست و هيچ چيز ديگهاي نداره، اما دوغ پروتئين هزار جور چيز ديگه هم داره براي همين نميشه گفت يک کيلو دوغ مساوي مثلاً نيم کيلو نمک :)))))) )
يه مدت بود من سعي مي کردم دوغ رو کم نمک بخورم. اما بعد به اين نتيجه رسيدم که نه چرا خودم رو اذيت کنم، الان ديگه به اندازه نمک ميريزم. نه زياد شور نه زياد بي نمک. اين دکتر مکتراي ما که علمشون از غربيهاست و اونا هم طبق تجربه هر لحظه يه چيزي ميگن. پس بهتره به دستورات دينيمون عمل کنيم . که غذاي امام علي عليه السلام مثلاً نون و نمک بوده بعضي وقتها :)
در کل بگم من جاي شما بودم فرصت به بقيه نميدادم و خودم همش رو ميخوردم :)))
پاسخ
سلام ... بي خيال يه کم دوغه ديگه، اينقدر محاسبات علمي نمي خواد :))
+
پارسا زاهد
به نام خدا
سلام
اوه چه خوشبحالتون شده
10 ليتر دوغ؟!!!
7 ليتر خورده شه
يه سومش رو شما خوردين :دي
حسابي پس کلسيم جذب کردين البته اگه زياد شور نبوده باشه چون سديم و کلسيم دشمن هم هستن. خب اون يه ذره نمک هم فشار خونتون رو که تو اون چند کيلومتر راه رفتن افتاده بود رو جبران ميکنه و مياره بالا سر جاش. نگران نباشيد. همش رو بخوريد. نوش جان :دي:)
پاسخ
سلام ... اول بگم که اون يک سوم که گفتم حالا خو يه کم اغراق بود.. اما ديگه يک چهارمش رو فکر کنم خورده باشم :پي / بعدم اين که، خب ديروز ديدم حدود يک سوم يا شايدم کمتر از بشکه هه مونده، گفتم پس لابد حدود 7 ليترش رفته مثلاً.. بعد امروز اومدم مابقيش رو بريزم توي بطري نوشابه، ديدم شد سه تا يک و نيم ليتري! يعني چهارونيم ليتر. در واقع يني کمتر از 6 ليترش خورده شده بوده؟ البته گفتم شايدم بشکه ش بيش از 10 ليتر مي گرفته، آخه واقعاً يه سومش مونده بود نه بيشتر.. حالا به هر حال.. بعدم خب اتفاقاً نمکش کم بود، من هميشه بش يه کم نمک اضافه مي کردم. يني کلسيمش پريد؟ :)))
+
پارسا زاهد
به نام خدا
سلام
و گاهيم توي اتاق من (اتاق کامپيوتر!
:دي) بساط چايي رو پهن کنيم
البته ما که اتاق مستقلي نداريم هيچ کدوم اما اين اتاق کامپيوتر اتاقي هست که همه جور کاربري داره :دي
يهو مجتبي از اون ور داد بزنه که صبر کنيد صبر کنيد منم بيااااااااام!
اوه من هم تا ببينم مامان و آبجيها دارن صحبت ميکنم ميگم صبر کنيد من بيام. اگه دير برسم ميگم قبول نيست از اول :دي
انشالله اين جمعتون دوباره جمع بشه. ما که اين روزا پراکنده پراکنده شديم :دي:(
پاسخ
سلام ... من مشکلي ندارم با اتاق کامپيوتر بودنش، بيشتر شوخي بود اون شکلک، آخه گاهي به شوخي مي گن (به خصوص داداشم) که اينجا که اتاق کامپيوتره، چيش به تو؟ منم بهشون مي گم پس تميزکاري و گردگيري و ايناش هم همگاني ه ديگههههه؟ داداشم: نه ديگه، بالاخره اتاق تو هم هست! :)))) / ممنونم :)
+
رواني
از بچگي آرزو داشتم جمع خانوادگيمون اينجوري بود
پاسخ
سلام ... ما هم فقط عيدا اين مدلي مي شيم خب، يا اگه وقت ديگه اي خواهرم اينا اهواز باشن؛ وگرنه بقيه اوقات معمولي ايم.
+
رزي
سلاممممممم
الهييييييييييييييي بميرررررررررررررررم
آره واقعا جمع خانوادگي لذت بخشه...
چقدر غمناك تعريف كردي مامان جان...دلم گرفت...
انقدر گرفتاري ها زياد شده كه آدما در حسرت جمع شدن هاي خونوادگي ميمونن واقعا...يا حتي جمع هاي فاميلي و دوستانه...
الهي تنشون سالم باشه هر كجا كه باشن...
پاسخ
سلام ... خدا نکنهههههههههه! .. اوهوم.. الهي آمين :)
+
پارسا زاهد
به نام خدا
سلام
شنبهتون خيلي جالب بود بر ميگردم :دي
پاسخ
سلام ... :)
+
ايران
سلام عليکم
سال نو مبارک
خيلي جاي بهترينمون خاليه
پاسخ
سلام ... ممنون :) .. اوهوم.. :(
+
پونه
يه علتش اينه گوياجان که خيلي مشغله داري و علاوه برا مشغله داشتن فکرت هم خيلي گرفتاره اينا باعث ميشه دقت ادم کم بشه
سال نو مبارک
پس تو هم عمه اي
دييييييييي:
عمه ي مبين
عمه ي مبينا
قلب
پاسخ
سلام ... اوهوم.. :| // بلي عمه گويا مي باشم! :)) آره اتفاقاً فکر کنم يه بار که اسم از مبينا اوردي بهت گفتم که اسم برادرزاده منم مبين ه :)
+
رب
پراگرسيواتو نمينويسي بگو که الکي ادامه رو نريم خب !ايش!
!!
نيگا مردم فقط به فکر پول دراوردنن..چه وعضشههههه
پاسخ
سلام ... آره ديگه، اين روزگار و اين گروني دوست و آشنا رو از ياد آدم مي بره! :پي / خب جانم، بذار امروز تموم بشه، مي نويسم! :)) خو حالا اگه بنويسم و توي اين چند ساعت اتفاق خاصي بيفته که پاسخگو خواهد بود؟! :))
+
رب
آره !ديدي سه سوت اومد و رف!معلوم ني چيکا ميکنه !لابد رفته سوغاتي ه _جون و بهش بده ..ميدوني که ..خودشيرينه ...
گويا جون حالا خودت چطوري؟
p;)))
پاسخ
هه هه آره! خوب حواست جمع ه ها! :))))))) خو تو که اون جايي حواستو بهش بده ديگههههه! :))
+
VF
حس ننوشتنم بيشتر از حس نوشتنمه ..يني دودوتا چارتا که ميکنم آخرش ميگم ننويس:)))البته نوشته هاتو که ميخونم هوس ميکنم بنويسم !!P;
اه گوشيم درس نميشه:/ اصلا نميدونم چرا يهو حس اس نفرستادنش ميگيره :/
پاسخ
سلام ... پس ببينم بالاخره من پيروز مي شم يا اون حس ننوشتنت! :))) / راستي حرف از حس و ننوشته و اينا شد، مي گم اين حس ديروز يه چند دقيقه اي پيداش شد، بعد دوباره رفت! چه وضعشه، حالام که از سفر اومده رفته عيد ديدني.. نمي گه ما دلمون تنگ مي شه؟ :) / هوم، خو گوشيتم ببر بيمارستان.. مي گم مي خواي سفارش بده اساتو خودم برات بفرستم اين ور اونور، قول مي دم ارزون حساب کنم :-> فقط مي دوني که درصد خطاي من توي اس فرستادن زياده، يهو ممکنه اشتباهي برا يکي ديگه بفرستم :)))
+
پياله
سلام
سال نوتون قشنگ! دير رسيدم؟! نه بابا؛ 2روز نشده، داغه هنوز که
آرزو ميکنم سالتون پر باشه شيريني! (البته به اندازش که دلتون نزنه )
انشالله بسلامت باشين و سواره بر بخت
ياحق
پاسخ
سلام ... به قول خودتون نه بابا، تازه دو روز گذشته :) / ممنونم، البته شيريني چاق مي کنه، به توصيه ي يه عزيز مي خوام بيشتر سبزيجات بخورم ;) البته شيريني هاي خوشي هاي عزيزانم رو که با جون و دل مي خورم :)) / ممنونم، منم براي شما سالي خوب و پر برکت از خداوند خواستارم؛ و در آغاز سال جديد، همون دعايي رو مي کنم که چند روز پيش خدمتتون عرض کردم! :)
+
اين سطرها که پر ميشوند لحظات ناب عمر من اند
سلام
عيد تو هم مبارک عزيز
سال خوبي داشته باشي
پاسخ
سلام ... ممنون گلم، منم سال خوبي برات از خدا مي خوام، خيلي خوب و پر از اتفاقاي غيرمنتظره ي خوب، از جايي که فکرشم نمي کني :)
+
رب
راجبه قول دادن هم ...فعلا حرفم نمياد
پيتزاهاي اهواز همش پپروني ه؟p:)))
نوه ي عمه هم بنويس ! چگونه بامزه ايست اوي؟p;
پاسخ
ههههه! يهو ياد اين افتادم که اون بار مي گفتي خوزستانيا کنار کباباشونم سس مي ذاشتن! يني اين همه سال اهواز بودم و هستم، هنوز که هنوزه همچين چيزي نديدم! :)) / از نوه عمه هم در جواب پارسا خان چندخطي نوشتم.
+
رب
اين دست و بال زخمي کردنم شايد دوره ايه شايدم عصبيه شايدم برا وقتاييه که آدم به هزار تا مورد همزمان داره فکر ميکنه و ناخودآگاه نميتونه تمرکز کنه ...من هم يه مدت ميشه هي زخم و زيلي ميکنم خودمو ..دقيقا يه انگشتم به دستم گير ميکنه زخمي ميشه و اينا ..يني خيلي الکي!
عسل بزن خو ...همون موقع عسل بزن روش خوف شه ..
.................
هي ميخوام ننويسم هي نميذاري ! مجبور ميکني برم پراگرسيو شم هااا:))
پاسخ
سلام ... اوهوم.. دقيقاً خيلي الکي! .. چشم عسل هم روش مي ذارم :) .. پس يادم باشه، گردنم که درد گرفت سراغ اکبر آقا رو بگيرم، دستم که زخم شد عسل خانوم! :پييييييي // خب بنويس! خوبه ها، باعث مي شه لااقل يه کم از فکر و خيالاي آدم تخليه بشه، حتي اگر مثل من خيلي هم عمومي بنويسي.. خب همين که آخرشب روزي که گذشت رو مرور کنيم، به خصوص روزهايي که به نظر سخت ميان، خوبه..
<
1
2
3
4
5
>>
>