• وبلاگ : ترجمه ي زندگي
  • يادداشت : يه آسمون آبي سقف اتاق منه..
  • نظرات : 13 خصوصي ، 70 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + رب 
    هههههههههههه
    بذا من يه خاطره بگم !:))

    آخرين باري ک سوار قطار شديم داشتيم از مشهد برميگشتيم ..
    بعد صبح نميدونم 7 بود يا 6 که رسيديم تهران ..
    بعد فککن کل قطار خالي شده بود ما هنو خواب بوديممممممممممممممممم

    يني نميدونم چجوري بود که هممون انقدددددددددددر خواب بوديم که اصن اون همه شلوغي جمع و جور کردن و خروج ملت و نفميده بوديم!!(اين چرا شبيه م ن گ و ل ا ميخنده !!!!!:))))
    پاسخ

    :دييييييييي اين که سروصدا بيدارتون نکرده که تعجب داره، اما عجيب تر مي دوني چيه؟! اين که عموقطاريه (:دي) چه آدم آروم و مؤدبي بوده!! آخه معمولاً لااقل يه ساعت قبل از رسيدن به مقصد صد بار داد مي زنن و مي زنن به در که يالا ملافه ها رو تحويل بديد! يني ديگه وقتي مياد خوابي نمي مونه برا آدم! :)))) / توضيح: توي کارتون آنت، يه بار سوار قطار شده بودن، بعد آنت و داداشش (اسمش چي بود؟) به مأمور قطار مي گفتن عموقطاري، و بدين سان اين کلمه بعد از سال ها هنوز توي خانواده ي ما استفاده مي شه :))))))))