وبلاگ :
ترجمه ي زندگي
يادداشت :
نه صدايي نه سکوتي...
نظرات :
3
خصوصي ،
24
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
همرنگ آب
اومدم شکلکات رو ديدم يهوي با ديدن شکلک
ياد يه ورزش تو دوران قديم افتادم يه ورزشي بود که به راست و به چپ همين کار رو ميکرديم....!
بگذريم متن بسي جالب انگيزي بود.... حس خوبي بهم دست داد البته فکر کنم فيلمنامه يه نمور صحنهاش اشتباه بود چون تاجايي که من يادم ه بازيگرا تو آيينه جوون تر ميشدن نه پيرتر!
وااااااي من شديد عاشق اون عکسي ام که گذاشتي يکي از تفريحات من راه رفتن رو لبه است حالا يا جوق يا ريل يا شايدم ديوار!!!
پاسخ
سلام ... البته توي اون ورزشه ديگه اينقدر بايباي نميکرديم که :دي // نه ديگه، اوني که تو ميگي بهش ميگن فلشبک، اما ايني که من ميگم يه چيزي تو مايههاي n سال بعد هستش :)) // بپا نيفتي از رو ديوار! :)) يهو ياد جوديابوت افتادم که رو لبهي شيرووني راه ميرفت :) هق من يهو دلم شيرووني خواست که روي لبهش راه برم! :))