• وبلاگ : ترجمه ي زندگي
  • يادداشت : پيش از اين ها...
  • نظرات : 9 خصوصي ، 31 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    به نام خدا
    سلام
    پ.ن 1 رو من هم عقيده دارم. بعضي وقتا فکر مي‌کنم و دنبال حقيقت خدا مي‌گردم. خدايي که وجود محض هست. اون خدا البته تو عصباني شدن و خوشحال شدن، اصلاً خدايي نيست که برامون تعريف کردن که مثلاً تو آتيش مي‌سوزوندت. اون خدا خدايي هست که بودن تک تک اجزامون به اون ربط داره عصبانيتش يعني سست شدن تک تک اجزاء مون در ارتباط با اون و خوشحاليش يعني محکم‌تر شدن ارتباط با اون

    اما همون طور که مي‌بينيد اين نگاه فلسفي باز از اون ور بوم افتادنه. و قابل هضم براي ما آدماي معمولي که دوست داريم مثل اون شبان باشيم نيست :) :دي
    ---
    راستي يادم رفته يه جايي انگار گفته بودين که کوچيکي‌هاتون تصور خاصي از خدا داشتين. نمي‌دونم پست قبلي بود يا جواب يکي از کامنت‌هاي پست قبلي يا تو وبلاگ رب اينا :دي امان از حافظه :دي
    ---
    نمي‌دونم الان اينو بگم کفر و شرک هست و يا اصلاً گناه داره يا نه
    من يادمه بچه بودم خدا رو چطور تصور مي‌کردم.
    من از خدا نعوذ بالله يه تصوير تو ذهنم داشتم که خيلي خيلي موهوم بود و دقيق نمي‌تونستم بگم چه شکلي بود. اما رنگي که تصور مي‌کردم از اون تصوير خاکستري رنگ بود ... يه موجودي خيلي خيلي خيلي بزرگ تو آسمون به رنگ بزرگ و البته طويل. جالبه که نمي‌دونم به خاطر همون اندازه که يادگرفته بودم خدا مثل ما دست و پا چشم و گوش و اينا رو نداره، منم خدا رو يه چيزي طويل و بسيار بزرگ تو آسمون تصور مي‌کردم البته تو فضا. نه تو آسمون آبي. يادمه زمينه آسمون سياه بود و... نه چشمي و نه دست و پايي و نه صورتي. اما يادمه همين خدا رو با اين وجود شنوا و دانا و بينا و داراي بقيه صفات مطلوب مي‌دونستم
    استغفرالله چه افکاري داشتم بچگي‌هام. :دي
    ببخشيد مطلب اگه شرک آلود شد. البته خيلي کوچيک بودم که اين طوري تصور داشتم. شايد دبستاني بودم :)
    پاسخ

    سلام ... راستش من اصلاً نخواستم با ديدي فلسفي به خدا نگاه کنم، يني سوادشم ندارم.. حرف من خيلي ساده بود.. حرفم خطاب به کساني بود (حتي شايد خودمم خيلي وقتا يکي از اونا بشم :| ) که هر حرفي رو ناشکري و کفران نعمت مي‌دونن و مستحق کيفر! يني مي‌گن ديدي اون‌طور گفتي، حالا ببين خدا بدترشو سرت اورد! و ممکنه اصلاً آدم حرف خاصي هم نزده باشه.. حتي ممکنه فقط ناراحت باشه از شرايطي خاص و خواهان بهبود اوضاع! يا ممکنه فقط گاهي از خستگي بگه چراااااا؟! يا ديگه فوقش اينه که زباني و نه دلي، لحظه اي و نه واقعي، به خدا اعتراض بکنه.. خب من مي گم خدا که نايستاده تا يکي همچين عکس العمل‌هايي نسبت به زندگي داشت زود يه بلاي بدتري سرش بياره! من مي‌گم خدا مارو مي‌فهمه.. من مي‌گم خدا عاشق بنده‌شه.. من مي‌گم خدا که از دلامون باخبره.. من مي‌گم چرا فکر مي‌کنيم هر کاري کنيم خدا زودي قهرش مي‌گيره و تلافي مي‌کنه!!! ... و اين‌که.. من نمي‌گم هميشه هم شبان وار و چشم‌بسته دوسش داشته باشيم.. شناختش اتفاقاً واجب‌ه.. اما فقط مخالف ديد خشکي هستم که خدا رو استغفرالله.. يه موجود هميشه عصباني و جوياي انتقام مي‌دونه!! مي‌گم با خدا بايد راحت‌تر بود... /// تا جايي که يادمه من نبودم (اگر بودم که اصلاً يادم نيست :دي).. هاوايي خان نبود؟ يا شايدم يکي ديگه... هوم... // چرا فکر مي‌کنيد شرک‌ه؟ خب تصورات اين‌چنيني رو فکر کنم همه مون داشتيم.. يني براي هر بچه‌اي خيلي طبيعي‌ه که خدا رو با مفاهيمي درک کنه که تا اون زمان بلده.. مهم اينه که وقتي بزرگ مي‌شيم اون تصورات کامل بشن و نه خداي نکرده محو.. هوم؟