به نام خدا
سلام
پ.ن 1 رو من هم عقيده دارم. بعضي وقتا فکر ميکنم و
دنبال حقيقت خدا ميگردم. خدايي که وجود محض هست. اون خدا البته تو عصباني
شدن و خوشحال شدن، اصلاً خدايي نيست که برامون تعريف کردن که مثلاً تو آتيش
ميسوزوندت. اون خدا خدايي هست که بودن تک تک اجزامون به اون ربط داره
عصبانيتش يعني سست شدن تک تک اجزاء مون در ارتباط با اون و خوشحاليش يعني
محکمتر شدن ارتباط با اون
اما همون طور که ميبينيد اين نگاه فلسفي
باز از اون ور بوم افتادنه. و قابل هضم براي ما آدماي معمولي که دوست
داريم مثل اون شبان باشيم نيست :) :دي
---
راستي يادم رفته يه جايي
انگار گفته بودين که کوچيکيهاتون تصور خاصي از خدا داشتين. نميدونم پست
قبلي بود يا جواب يکي از کامنتهاي پست قبلي يا تو وبلاگ رب اينا :دي امان
از حافظه :دي
---
نميدونم الان اينو بگم کفر و شرک هست و يا اصلاً گناه داره يا نه
من يادمه بچه بودم خدا رو چطور تصور ميکردم.
من
از خدا نعوذ بالله يه تصوير تو ذهنم داشتم که خيلي خيلي موهوم بود و دقيق
نميتونستم بگم چه شکلي بود. اما رنگي که تصور ميکردم از اون تصوير
خاکستري رنگ بود ... يه موجودي خيلي خيلي خيلي بزرگ تو آسمون به رنگ بزرگ و
البته طويل. جالبه که نميدونم به خاطر همون اندازه که يادگرفته بودم خدا
مثل ما دست و پا چشم و گوش و اينا رو نداره، منم خدا رو يه چيزي طويل و
بسيار بزرگ تو آسمون تصور ميکردم البته تو فضا. نه تو آسمون آبي. يادمه
زمينه آسمون سياه بود و... نه چشمي و نه دست و پايي و نه صورتي. اما يادمه
همين خدا رو با اين وجود شنوا و دانا و بينا و داراي بقيه صفات مطلوب
ميدونستم
استغفرالله چه افکاري داشتم بچگيهام. :دي
ببخشيد مطلب اگه شرک آلود شد. البته خيلي کوچيک بودم که اين طوري تصور داشتم. شايد دبستاني بودم :)