وبلاگ :
ترجمه ي زندگي
يادداشت :
يادداشت هاي گوياي 13 ساله (2)
نظرات :
11
خصوصي ،
47
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
حس غريب
چه لذتي داشت تعطيلي مدارس به خاطر برف و بارون
ما در منطقه ي سردسير دماوند بوديم و هر وقت برف ميابريد با هيجان تلويزيون گوش ميکرديم که بگه فردا تعطيليه
وقتي گوينده ميگفت مدارس تعطيل است انگار دنيا رو بهمون داده بودناااااااااااااااااااااااااااا
از اون خنده هاي از ته دل!
چقدر دنيامون کوچيک بود اون موقع ها
هيييييييييييييييييييييييييييي روززززززززززززززززززززززززگار
پاسخ
سلام ... پس ديگه براتون عادي بوده تعطيلي مدارس.. ;) ... وااااااااي حس! اون خنده هاي از ته دل رو من مي دوني براي چه وقتايي يادمه؟! وقتايي که ماه رمضون 29 روزه مي شد و تي وي مي گفت فردا عيده!!! :دي به خصوص بعضي سالا که تا ساعت 10 و 11 شب معلوم نبود فرداش عيده يا نه، و ما تا آخر شب همش در خوف و رجا (:پي) به سر مي برديم! و ديگه وقتي داشتيم نااميد مي شديم، يهو مي گفتن عيد شد! و ما جيييييييييييييييييغ و دااااااااد! :پيي بعد يادمه يه سالي من و خواهر و برادرم تا عيد شد با همديگه جييييييييييغ و هواااااااااااااااااااااار سر داديم، يهو بابام دعوامون کرد که بسه! چرا داد مي زنيد؟!! :دييييي هنوز که هنوزه تو دل هرسه مون مونده که چرا بابا اون شب دعوامون کرد! :( :دي :پيييييييي ... آره، دنيامون کوچيک بود و باصفا... اما مي دوني حس؟ بعضي از خاطرات نوشته و ننوشته ي کودکي و نوجوونيم رو که مرور مي کنم، با بعضي غصه هاي اون روزهام عميقاً غصه مي خورم و حتي شايد بغض.. دردايي که الآن براي همه شون راه حل هاي مي شه گفت ساده اي هم دارم، اما مهم اينه که اون وقت برام لاينحل بودن، و من براشون درد کشيدم... حس مي کنم هزار بار هم که برگردم به بچگي، بازم همون غصه ها گريبانم رو مي گيرن! و اصلنم مهم نيست که الآن چقدر برام ساده هستن! .. راستش خوشحالم که تمام احساسات اون دورانم (چه خوب و چه بد) هنوزم برام جدي هستن (حتي اگر گاهي به ضايع بودنشون بخندم.. :دي).. و اين که، شايد فقط يک غصه از اون دوران هست که هنوزم برام غصه ست و لاينحل... // شايد خيلي باربط به کامنتت حرف نزدم، اما اينا تو دلم بود، بايد يه جايي مي گفتم :دي