وبلاگ :
ترجمه ي زندگي
يادداشت :
بهانه اي براي...
نظرات :
8
خصوصي ،
26
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
فاطمه
سلــــــــــام! من اومدم!
بازم پارسيبلاگ بوقـــــــــي!
ميگم من نفهميدم ايني که گفتي خواب بود يا واقعيت!
ولي کلا؛ يادته عيد يکي اومد خونهمون (تون!) بعد گفت بوي گاز مياد! بعد فک کنم خودت بودي که خنديدي گفتي هميشه مياد و اينا! يه همچين چيزي!
پاسخ
سلاااااااااام! زيارت قبول خاله! :) ... ايني که گفتم واقعيت بود خو! نزديک بود بريم رو هوا! :دي :تشويش ... نههههههههههه! اون جريانش مي فرقيد! اون خانومه گيييييييييير داده بود که بوي گاز مياد! اما خو چيزي نبود.. بعد من بهتون گفتم هرکي مي ياد خونه مون همينو مي گه، اما چيزي هم نيست، يعني آخه نشتي اي نيست ظاهراً! بعد من لجم گرفته بود که اين خانومه هرررررررچي مي گفت دلش آروم نمي گرفت! ديگه مي خواستم موهامو دونه دونه بکنم از دستش! :دي (شايدم بد نباشه يه کارشناسي چيزي بياريم لوله ها رو چک کنه..) ... امااااااااا اين بار مي فرقيد! بابا لوله ي گاز کنده شده بود و معلق مونده بود تو هوا! :|