وبلاگ :
ترجمه ي زندگي
يادداشت :
بهانه اي براي...
نظرات :
8
خصوصي ،
26
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
نقطه سير از دنيا
چرا نگم؟ بابا چرا همش بايد نگم؟
واقعا دلم ميخواد ازين "رحم" ها بهم نشه!هزار جور ميتونه بهم رحم کنه.اما فقط اينجوري بهم "رحم" ميکنه.
من به معناي واقعي جون به لب شدم.حواسش بهم نيست.من بدترين و گناه کار ترين آدم روي زمين.بايد بهم بي محلي کنه؟
تکليف من با اين همه اشکي که ريخته ميشه چيه؟ :((((((
بي اهميت باشم؟يا مثل الان نباشم و ذره ذره همينجوري هر روز تحليل برم؟
گويا جان آخرين باري که دلم خنديد رو يادم نمياد.عين اين آدماي احمق 24 ساعت ميخندم و دلم خونه،آشوبه.
بخدا بهش مطمئنم.به مهربونيش ايمان دارم،به مصلحت انديشيش شکي ندارم. بهش توکل کردم و خودمو سپردم به خودش.بهش گفتم منم مثل دخترت!!!
ولي دلم خونه.... :(((((((
پاسخ
سلام ... هوم :"( .. بگو.. هرچه مي خواهد دل تنگت بگو... اين قدر همش و به خصوص آخرش رو قشنگ نوشتي که... :"( .. يه جايي با اين مضمون نوشته بودم: «درسته که شايد چيزايي که ما آدما بخوايم در نظرش مثل بچه اي باشه که فقط شکلات مي خواد، اما خب چه اشکالي داره هم مصلحتمون رو لحاظ بکنه و هم محض دلخوشي ِ من ِ بچه بهم شکلات هم بده؟ :"( » ... امشب خودمم پر از غصه م، امشب ازش بهترين انواع "رحم" رو براي تو و همه و خودم مي خوام.. :(( هوم.. معني دل خون رو خوب مي فهمم... :"(