• وبلاگ : ترجمه ي زندگي
  • يادداشت : آمدم اي شاه پناهم بده...
  • نظرات : 6 خصوصي ، 21 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + حس غريب 
    رفيق عازم سفر فقط"سلام"مرا ببر
    سفارش مريض حضرت امام را ببر
    "نسخه"مرا ببر ببين دوا نميدهد؟
    از او بپرس اين مريض را شفا نميدهد؟
    چقدر تا تو با قطارها سفر کند دلش؟
    چقدر بگذرند زائرانت از مقابلش؟
    چقدر بادهاي دوري ات مچاله اش کنند؟
    و دوستان به روزهاي خوش حواله اش کنند؟
    مرا طلايي گنبد تو بيقرار ميکند
    کسي مرا به دوش ابرها سوار ميکند؟
    خيال ميکند که ديدن تو قسمتش شده
    همين کسي که دارد از خودش فرار ميکند
    هزار تا غروب در مسير ايستاده ام
    به هرکه آمده پابوس نامه داده ام
    من از کبوتران گنبدت کمترم مگر؟
    که بعد سالها مرا نخوانده اي به اين سفر
    قطارهاي عازم شمال شرق ميروند
    دقيقه هاي بي تو مثل باد و برق ميروند
    کسي بليط رفتني به دست من نميدهد؟
    به آرزوي يک جوان خام تن نميدهد؟
    بليط ماندن است مانده روي دستهاي من
    در اين همه مسافر حرم نبود جاي من؟؟؟
    پاسخ

    سلام
    :"(
    چقددددددددر سوزناکه اين شعر...
    :"(