تحلیل آمار سایت و وبلاگ خرداد 1389 - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

یه زمونی هر حرفی می خواستم بزنم انواع و اقسام مقدمه ها می یومد توی سرم، اما چند وقتی ه ذهنم در این زمینه چندان یاری نمی کنه، و اینه که یهو می رسم سر اصل مطلب!

خب اصل مطلب اینه که خواستم از همه ی دوستان خوبم عذرخواهی کنم، و همین طور تشکر.

تشکر از این که همیشه به من لطف دارن، و عذرخواهی از این که چند وقتی ه در ظاهر کمی بی معرفت شدم، و در واقع اندکی گرفتار.

برای پست قبل قصد داشتم (و البته دارم) که به کامنت ها، و بیشتر از همه به چند کامنت، پاسخ بدم؛ و ان شاءالله سرفرصت (که امیدوارم خیلی زود باشه) بتونم با ذهن آزاد این کار رو بکنم؛ عذر می خوام که برخی سؤالات و نظرهایی که مطرح شده بود فعلا بی پاسخ مونده.

ضمناً از همه ی دوستانی که سؤالی پرسیدند (چه عمومی و چه خصوصی)، دوستانی که از من کاری رو خواستند و متأسفانه مجالی نبود که انجام بدم حتی در حد جوابی مختصر، عزیزانی که به وبلاگشون دعوتم می کنند و این روزها سعادت ندارم سری بهشون بزنم، و خلاصه از همه تون عذر می خوام.
چند وقتی ه برخی مشکلات باعث شده خیلی کم بیام نت.

ازتون التماس دعا دارم، خیلی زیاد..

 


[ شنبه 89/3/15 ] [ 8:43 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم


سلام

مقدمه ای توی ذهنم نمی یاد برای حرفم...
به هر حال باید بگم تا حس نکنم نگفتنش داره خفم می کنه!

شاید سالروز آزادسازی خرمشهر، فرصتی باشه برای...

28 سال از آزادسازی خرمشهر می گذره.. از روزهای جنگ فاکتور می گیرم چون هرکسی، به خصوص ما خوزستانی ها می دونیم اون روزا چی بود و نباید توقعی از اون سال ها داشته باشیم...
پس می گم 21 سال (نزدیک به 22 سال) از اتمام جنگ تحمیلی می گذره!

خرمشهر ِ پیش از جنگ رو من ندیدم، اما همه ی اونایی که دیدند اذعان دارند که به حق شهری بود خرم...
شهری که نظیرش رو کم می شد پیدا کرد!

خرابی خرمشهر و تبدیل شدنش به خونین شهر و حتی ویرانشهر! تقصیر کسی نبود...
اما آباد نشدن مجددش...

حتی یک درصد هم حرفم رو سیاسی ندونید! چرا که این 21 سال دربرگیرنده ی دولت هایی بود از همه رنگ و با همه ی شعارهایی که...
حرفم رو سیاسی ندونید چون 8 سالش رو آقای شماره ی 1، 8 سالش رو آقای شماره ی 2، و تا الآن 5 سالش رو آقای شماره ی 3 سر کار بودند.. و مردمی که همه چیزشون رو توی جنگ از دست داده بودند نیز سر ِ کار!

چرا 21 سال پس از جنگ، تازه باید با کلی شعار و منت و پز و « دو دو رو دو دو » تصفیه خانه ی خرمشهر افتتاح بشه، اونم تازه فاز اولش!

یکی از کوچک ترین کارهایی که می شد توی این همه سال در حق خرمشهر کرد نیاز به این همه منت داشت؟!

و خیلی چیزهای دیگه...

نیاز هست که عکس های خرمشهر رو که توی همین سال ها گرفته شده براتون بذارم تا ببینید ویرانه هایی رو که بعد از 21 سال هنوز...؟؟
توی اینترنت سرچ کنید تا ببینید..
خداروشکر از برکت سفرهای راهیان نور، خیلی هاتون اومدید و از نزدیک دیدید خرمشهر رو... خوزستان رو...

خوزستان دین خودش رو به اسلام، به ایران اسلامی ادا کرد...
حقش نبود دینی که خوزستان به گردن ایران زمین داره هم ادا بشه؟!!

پس از جنگ...
نفت.. گاز.. قسمت عمده ای از صنایع فولاد کشور.. و هزار و یک مورد دیگه که داره شکم همه ی کشور رو سیر می کنه (ان شاءالله...)، دلایل کافی ای نیستند که خوزستان انتظار داشته باشه به لااقل نصف.. نه! لااقل یک پنجم حقش از این نعمت های الهی برسه؟؟

خرمشهر رو خدا آزاد کرد...
اما به شایستگی از اون قدردانی نکردند...

به شایستگی نگهش نداشتند!

دلگیرم...

ممد، کجایی ببینی؟!

---------------------
پ.ن.1.
مجدداً می گم، هرگونه برداشت سیاسی از این پست ممنوع است!
کامنت سیاسی هم نذارید لطفاً، چون این مکان برام عزیزتر از اونی ه که اجازه بدم آلوده به شعارهای سیاسی بشه...

پ.ن.2.
حتی یک درصد هم این صحبت ها رو متأثر از تبلیغات منفی موج های مختلف ندونید...
این ها یک هزارم درد دل های یکی از افرادی بود که خرمشهری نیست! توی عمرش چندبار هم بیشتر نرفته خرمشهر، اونم کوتاه! اما همون چند بار کافی بود که قلبش به درد بیاد!
این هارو صحبت های خوزستانی ای بدونید که قلبش برای وطنش می تپه، اما داره به چشم می بینه که برای خوزستانش فقط شعار دادند... می بینه که قلبی برای خاکش نمی تپه...
فقط و فقط استفاده کردند و...

پ.ن.3.
سالروز آزادسازی خرمشهر ابتدا به همه ی هم استانی هایم، و صد البته به همه ی ملت ایران مبارک باد
!

خرمشهر را خدا آزد کرد...


[ دوشنبه 89/3/3 ] [ 6:16 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 
خوشبختی ما در سه جمله است
تجربه از دیروز، استفاده از امروز، امید به فردا

ولی ما با سه جمله ی دیگر زندگی مان را تباه می کنیم
حسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا

دکتر علی شریعتی

----------------------

نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند.

دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.

نیما یوشیج

----------------------

پ.ن.1.
سلام
سخت ه که بخوای آپ کنی، حرف هم داشته باشی، اما حرفت در قالب کلمه درنیاد!
چاره ای نیست جز مدد گرفتن از کلام آنانی که استاد کلام اند...

پ.ن.2.
تولد آنشرلی عزیزم مبارک باشه.
از خداوند منان براش عمری باعزت و سرشار از خیر و برکات الهی خواستارم.
آنشرلی جان، همیشه در سایه ی توجهات معصومین (ع) موفق و خوشبخت باشی الهی..
تولدت مبارک...

 


[ یکشنبه 89/3/2 ] [ 3:50 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 16
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 284468