تحلیل آمار سایت و وبلاگ آذر 91 - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

-----------

هی گفتم چی بنویسم چی ننویسم...

شما که غریبه نیستید، داشتیم یه چند خطی موزون هم می نوشتیم که دیگه به سرانجام قشنگی نرسید و بی خیالش گشتیم..
دیگه حالا عدم وجود کلامات موزون و چه می دونم حرکات موزون و اینا رو به بزرگی خودتون ببخشید! پوزخند

خب عرض کنم خدمتتون کههههه...
اجازه دارم سن بگم؟! نه خو می ترسم اعدام بشم! :پی
پس بهتره یه مدل دیگه بنویسم!

هوم!

خب...

اه چرا جمله بندیم نمی یاد! دلم شکست
ینی بی خیال ِ غیرموزون هم بشم؟! :))))))
ینی کلاً وربال مربال رو بی خیال بشیم و بریم تو خط سمیاتیک؟! شوخی

نه خو.. بذارید بگم..

بابااااااااااااا جون!
سه ساعته دارم خودمو خفه می کنم که بگم:

چه نشستید که ترانه دنیا اومدهههههههههه! دوست داشتن

 

آخیش! راحت شدم! بالاخره گفتم!
کلاً تعطیلماااااااا! :( پوزخند

 

فقط یه مشکل دیگه هم هست...
این که هنوز دنیا نیومده خو.. شوخی

هوم.. ایشالا فردا (29 ام) تشریف میارن به این دنیا مؤدب

تران خو صبر می کردی یه باره شب یلدا میومدی دیگه!
اون وقت به جمیییییییییییع ِ اسامی ای که داری یه «یلدا» هم اضافه می شد! :دی

-------

خلاصه عزیزان ِ جان!

n سال پیش (گیر دادما! پوزخند) یه دختر خیلی خوب و مهربون و به ظاهر آرام اما به واقع شیطووووووون پا به این دنیا گذاشت تبسم

می دونی ترانه؟ امروز یه جمله ای شنیدم با این مضمون:

ما همه ترجمه ایم؛ اگرچه ابتدا همه اصل بوده ایم...

ترانه جونم، امیدوارم همیشه همون نسخه ی اصل زیبای ساخته ی دست او باقی بمونی، و ترجمه ی هیچ چیزی نباشی جز ذات اقدس خودش..

دل پاک و صداقت و اخلاق خوب و دوست داشتنیت نشون می ده که ان شاءالله توی همین مسیر هستی مؤدب

--------

و این که...

با یه کیک خوشمزه چه طورید؟


(بالاخره گفتم! بلبلبلو)

 

تراااااااااان! بیا ببین برات چی اوردممممممممم!

بادی پولدارییییییییییییییی! پوزخند

حالا دیگه تو هم از اینا داری!!!!! بلبلبلو

بیا بادیامونو برداریم بریم به بقیه پز بدیم! q:p

---------

خب.. یه سری جفنگ بازیای دیگه هم هست که اجازه بدید بعداً توی کامنت دونی اجرا کنیم..

فعلاً باید برم دنبال کار و بارام..
(تران خاک مرغوب سراغ داری؟! یه فرقون لازم دارم! پوزخند)

 

اما شماها باشیداااااا!

این جا که منزل خودتونه، ترانه هم که برای همه عزیز و محترم؛ دیگه ببینم چه می کنید! مؤدب

----------

پ.ن.
یکی از شکنجه هایی که می شه به یک کر ِ وبلاگی پوزخند داد اینه که آهنگ وب رو به مناسبت تولدش عوض کنیم! :دی
حالا اگه می تونی گوشش بده! چشمک

پ.ن.2.
چرا این قالبه به جای اسم وب آدرس رو زده اون بالا؟!

خب فعلاً نه وقت دارم نه سرعت که بخوام رسیدگی کنم یا قالبو تغییر بدم..

اصلاً به من چه.. دیگه خودتون که اسم وبو می دونید؟! شوخی


[ سه شنبه 91/9/28 ] [ 3:17 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

----------

رفتار من عادی است

رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می بیند
از دور می گوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
- از تو چه پنهان -
با سنگ ها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیداً بیشتر هستم
حتی اگر می شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم
از جمله دیشب هم
دیگرتر از شب های بی رحمانه دیگر بود:
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جوراب هایم را اتو کردم
تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
با کفش هایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامه ها را
دنبال آن افسانه ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه هایم
بوی غریب و مبهمی می داد
انگار
از لابه لای کاغذ تا خورده ی نامه
بوی تمام یاس های آسمانی
احساس می شد
دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیب هایم را
از پاره های ابر پر کردم
جای شما خالی!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد
یک پاره از مهتاب خوردم
دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سال ها پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست تر دارم
دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست
این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمی دانم
گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می میرم

حتی
یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می کند
اما
غیر از همین حس ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است

قیصر امین پور

----------

پ.ن.1.
بدون شرح...

 

 

پ.ن.2.
باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد...

 


[ یکشنبه 91/9/19 ] [ 9:33 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

----------

1)

دیدی این بچه‌هارو؟ وقتی می‌خوان عشقشونو به والدینشون ابراز کنن، یا نه، اصن وقتی می‌خوان خودشونو پیش پدر مادرشون عزیز کنن.. خب بچه‌ی خوبی می‌شن.. خیلی خوب و مؤدب و حرف‌گوش‌کن!

اما همون بچه وقتی یه چیزی می‌خواد و هیچ رقمه نمی‌دن دستش، فوقش یه‌کم صبر کنه.. یه‌کم دیگه.. بازم یه‌کم دیگه.. بعد یهو می‌زنه زیر گریه!
نه که صبرشم کم باشه ها! اتفاقاً به نظر خودش خیلیم صبوری به خرج داده! اما خب ظرفیتش از مامان باباش خیلی کم‌تره..

یهو قاطی می‌کنه.. بداخلاق می‌شه.. قهر می‌کنه.. حتی گاهی بی‌ادب می‌شه..

اما نظر ِ محبت‌آمیز مامان بابائه کم نمی‌شه که نمی‌شه.. عشقشون به بچه اگه بیشتر نشه کم‌تر نمی‌شه..

مامان بابائه می‌دونن کوچولوی دل‌شکسته‌شونم هنوز عاشقشونه.. فقط داره خودشو لوس می‌کنه که نگاش کنن..
ازشون روبرمی‌گردونه ها، اما زیرچشمی داره اونارو می‌پاد..

 

2)

خدایا!

ما همون کوچولوهای عاشقی هستیم که ازت توقع‌ها داریم! به‌نظر خودمون خیلیم صبوریم! گاهی این‌قدری صبر می‌کنیم که دیگه احساس می‌کنیم داریم منفجر می‌شیم!

حالا اگه بی‌ادبی‌ای کردیم.. اگه صدایی بلند کردیم..
اگه رومونو یه کوچولو کردیم اون‌ور..
خب داریم خودمونو پیشت لوس می‌کنیم که جلب توجهی کرده باشیم!

اما حواسمون به نگاه پرمهرت‌م هست...

خدایا..
تو هم که حواست به زیرچشمی نگاه کردنمون هست که؟!


3)

تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟
 
شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است

متن خبر که یک قلم، بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر، نامه سیاه کردن است

چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم
این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است

ای گل نازنین من، تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است

لیک چراغ ذوق هم این‌همه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است

من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است

غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا، خواه نخواه کردن است

از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند؟
این هم اگرچه شکوه‌ی شحنه به شاه کردن است

گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است

بوسه‌ی تو به کام من، کوهنورد تشنه را
کوزه‌ی آب زندگی توشه‌‌ی راه کردن است

خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم، عمر تباه کردن است

شهریار

 



[ چهارشنبه 91/9/8 ] [ 2:48 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

--------

چند روزی می‌شه که خیلی زیاد به گذشته فکر می کنم؛ راستش رو بخوام بگم، خب، آدمی هستم که کلاً زیاد در گذشته سیر می کنم.. خوب و بدش رو کاری ندارم، به هر حال، گاهی بیشتر و گاهی کمتر، این مدلی هستم دیگه.. و این روزها از اون وقتایی‌ه که گذشته برام پررنگ شده...

نت که می‌یام خاطرات گذشته‌مون برام زنده می‌شه.. تبیان، برسا، و امروز هم شیتیل!
اوقاتی که گذروندیم.. حرف‌هایی که زدیم.. خنده‌ها و غصه‌هامون...
اونایی که کم‌پیدا و ناپیدا شدند.. اونایی که خداروشکر هنوز باهمیم..
و یه دنیا خاطره.. که حتی به جرأت می‌تونم ادعا بکنم که خیلی از اون خاطرات حقیقی بودند اگرچه به‌ظاهر در دنیایی مجازی!

توی زندگی حقیقی هم به نوعی دیگه در گذشته سیر می کنم...

مثلاً.. وای از اون روزی که بعد از مدت‌ها اتفاقی اون عکس رو دیدم.. و نگاهی به امروز..
و سووووووختم!

و کلاً همه چی...

می‌دونی؟
همش فکر می کنم..
به این‌که..
چه چیزهایی که از دست ندادم.. و چه چیزهایی که به‌دست نیاوردم...
چه آدم‌هایی که ناباورانه از زندگیم خارج، و یا در زندگیم کمرنگ نشدند.. و چه آدم‌هایی که ناباورانه به زندگیم وارد، و یا در زندگیم پررنگ نشدند...
چه... و چه...

هوم!

به سال‌هایی که گذشت فکر می‌کنم.. خیلی زیاد...
یعنی اگرم خودم نخوام، روند زندگی این روزها طوری‌ه که همش هل داده می‌شم به سال‌های گذشته.. حتی ماه‌های گذشته...

و...
یهو سُر می‌خورم توی این روزها..
روزهایی که هرسال یه مدل حالی درشون دارم...

و امسال چقدر بی‌رمق‌تر و بی‌توفیق‌تر از همیشه..
و امسال چقدر بی‌حال‌تر از همیشه..
و امسال...
خسته‌م!

خدایا!
خداوکیلی هرچی که ازم گرفتی، لااقل حال خوش رو بیش از این ازم نگیر.. بذار یه دلخوشی برام بمونه...

خدایا!
حضور و غیاب هرکسی رو که در زندگیم جابجا کردی، هرکی رو که توی زندگیم کم‌رنگ کردی، بیا و دیگه حسینت و عباست رو ازم نگیر... زینبت رو ازم نگیر.. صبرش رو به منم یاد بده...


خدایا!
نذار از اینی که هستم خالی‌تر بشم!

خدایا!
دیشب حالم بد بود.. از سر خستگی باب‌الحوائج بودنشو زیر سؤال بردم..
اما تو که می‌دونی حس واقعیم رو...

خدایا!
هرسال امیدم ناامیدتر می‌شه.. هرسال شکسته‌تر می‌شم و سال بعد حسرت حتی همون رو می‌خورم...

خدایا!
نذار دل صاب‌مرده‌م از اینی که هست خالی‌تر بشه...

خدایا!
دلم رو دل کن...
لااقل نذار روحم از اینی که هست زمخت!‌تر بشه...

خدایا!
دستمو بگیر!
نذار خالی‌تر بشم...
نذار سقوط...


-------

پ.ن.1.
می‌دونم الآن وقتشه که عقلا(!) صداشون بره به آسمون که خدا چیزی ازت نگرفته و خودت مقصری!
ولم کنید بابا! این‌قدر موسی نباشید و بذارید یه بارم که شده شبان‌وار باهاش حرف بزنم..
حرف بزنم با خدای من، با خدای حقیقی، نه خدایی که برای خودتون و ما ساختید! نه خدایی که استغفرالله.. از یه آدم معمولی هم پایین‌ترش اوردید! نه خدایی که منتظره یه اشتباهی بکنی، منتظره یه سوتی ازت بگیره، منتظره از روی خستگی و نه از دل.. گلایه ای بکنی، تا زود عصبانی بشه و دو برابرش بدبختی بباره رو سرت!
خدای شما تا ازش بپرسی چرا، زود فکر می‌کنه ناشکری کردی، عصبانی می‌شه و بدترش رو سرت می‌یاره!
و هیچ فکر نمی‌کنید که آخه بابا، ما آدمای سیاه‌دل هم اگه ازمون بپرسن چرا، توضیح می‌دیم.. اگرم توضیح ندیم، دیگه لااقل عصبانی نمی‌شیم! دیگه استیصال ِ یکی رو با چماق جواب نمی‌دیم! دیگه خستگی یکی رو به حساب ناسپاسی نمی‌ذاریم و خیلی زود این ناسپاسی رو تلافی نمی‌کنیم!
ما هم این‌قدر بی‌انصاف نیستیم حتی!
دیگه چه برسه به اونی که ارحم الراحمین‌ه...
خدای حقیقی بدیمونو تلافی نمی‌کنه.. که تازه دست دلای خسته‌مون رو می‌گیره.. نمی‌دونم کی و چه‌طور.. فقط می‌دونم خدای واقعی اونی نیست که یه عده ساختن...

دلم ازشون و از خدای ساختگیشون گرفته!

پ.ن.2.
داشتم پیوست 1 رو می‌نوشتم که یهو یاد شعری افتادم که قبلاً خونده بودم: پیش از این‌ها فکر می‌کردم خدا...
اگرچه طولانی‌ه اما، مثل همه‌ی شعرهای قیصر، به خوندنش می‌ارزه..
اگر دوست داشتید در ادامه‌ی مطلب بخونیدش.

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 91/9/2 ] [ 7:13 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 43
بازدید دیروز: 63
کل بازدیدها: 284989