تحلیل آمار سایت و وبلاگ یادداشت های شب امتحان! - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

----------------

1)
دو شب پیش، نصفه شب همراه خواهرم و همسرش، اون یکی خواهرم رو رسوندیم فرودگاه. برگشتنی سوار ماشین بودیم، شوهر خواهرم رانندگی می کرد؛ توی خیابونمون بودیم، شوهر خواهرم اومد دور بزنه که من اون ور خیابون پیاده بشم. مثل همیشه راهنما زد، بعد یهو خودش خندید و گفت: آخه این وقت شب (حدود ساعت چهار و نیم صبح بود و پرنده هم پر نمی زد توی اون خیابون) اصلاً کییییییییییییی این جاست که بخواد راهنما رو ببینه؟!!! :دی

بعدش که رفتم خونه، داشتم فکر می کردم چقدر خوب می شه اگه ما آدما برای کارهای درستی که می کنیم دنبال دلیل نباشیم و توی هیچ شرایطی ترکشون نکنیم (مثل شوهر خواهرم که حتی نصفه شب توی اون خیابون خالی هم کار درستش رو ترک نکرد)!

2)
همون شب، توی راه قبل از این که برسیم خونه، یهو خواهرم گفت اَ اَ اَ اَ اَ! برج میلاد رو نگااااااااااااه!
نگاه کردیم دیدیم بالای برج میلاد به طرزی بسیار رؤیایی توی ابر و مه فرو رفته بود (اون شب داشت بارون می بارید)!
عین این فیلما و افسانه ها شده بود، که توی یه هوای بارونی، یه قلعه ای(!) توی مه و ابر فرو رفته!
واقعاً زیبا بود!! حیف شد که ازش عکس نگرفتم!!

3)
یکی از آقایون نسبتاً همکلاسی مون(!) (مال ورودی ما نیست، اما توی بعضی از کلاسامون هست) یه شخصیت خاصی داره که ازش خیلی بدم می یاد!! از اینایی که... بی خیال، حالا کاری ندارم. بعد خب اصلاً کاری به کارش هم ندارم، اما خب می دونم خیلی ها از این بدشون میاد! (الآن دلتون براش نسوزه ها! خیلی آدم سه نقطه ای ه!!)

چند وقت پیش یکی از خانومای کلاس (حدود چهل و یکی دو سالشه) یه چیزی شد که یه حرفی از این آقا زد؛ بعد گفت: فلانی خیلی می خواد این طور نشون بده که از طبقه ی بالای جامعه ست، اما این طور نیست!

با این که از این آقا واقعاً بدم میاد، اما از این حرف خیلی ناراحت شدم!

اصلاً اون آقا به کنار، اما این حرف آخه یعنی چی؟!!
چرا یه آدم تحصیل کرده باید این طوری به مردم نگاه بکنه؟!

اصلاً طبقه ی بالا و پایین جامعه رو کی تعریف می کنه؟!

واقعاً چرا باید از بالا به همدیگه نگاه بکنیم؟!!

4)
این قدر بدم می یاد از بعضی از این دانشجو ها! این که می بینی طرف از لحاظ درس خوندن که کلاً تعطیییییییل! آخر دو در کردن و غیبت های زیاد و هرگونه حرکت جیم شدن و اینام که هست؛ بعد اون وقت همچین که صحبتی از انتقاد می شه در مورد مثلاً یه استاد/یه درس/هرچی، می بینی طرف تاااااااا می تونه غر می زنه و حتی قضاوت های بیجا و غیرمنصفانه هم می کنه! بابا درسته که هزار تا مشکل برای انتقاد داریم توی این سیستم زیبای دانشگاهی!! اما خب دو کلوم هم درس بخون که لااقل منطقی غر بزنی!!!

جالب این جاست که این گونه دانشجویان(؟) محترم، کلاً در هر گونه اظهارنظر غیرعلمی توانایی و مهارت بسیار بالایی دارند!
می بینی طرف سر کلاس اصلاً توی عوالم خودش سیر می کنه و بی خیال درس و بحث؛ بعد یهو تا یکی یه انتقادی به دین و اینا می کنه، طرف سریع شاخکاش می جنبه و یهو فعال می شه سر کلاس در حد چییییییی!!!

5)
3-4سالی می شه که به خاطر استفاده ی زیاد از موس، مچ درد گرفتم (بیماری تکنولوژی!!)، که گاهی خیلی شدید می شه! طوری که حتی نوشتنم رو هم تحت تأثیر قرار داده و خطم رو که خودش هیچ وقت خوب نبود بدتر هم کرده! طوری که معمولاً تمام کارای کلاسی و خلاصه ها و ترجمه ها و خلاصه هرچی که بگید رو تایپ می کنم (تایپ اذیتم نمی کنه، اما کار با موس..).
حالا توی این بحبوحه ی امتحانا و تحویل پروژه و اینا که یه دنیا کار با کامپیوتر دارم، یهو این موس گرامی از کار افتاد! و من هم اصلاً وقت ندارم برم موس بخرم! (طرفای خونمون که کامپیوتری و اینا نیست، اصلاً هم وقت ندارم برم جای دور!) (وایسا ببینم! یه نمایندگی ایرانسل هست!! یعنی ممکنه موس هم داشته باشه؟! :دی)
الآن یکی دو روزه که دارم با تاچ پد کار می کنم، که خب صد رحمت به موس!! مچم دیگه داره از جا می کنه!! (تعجب نکنید از حرفم!! اگر خدای نکرده کسی مچ درد داشته باشه، اون وقت می تونه درک بکنه که این تاچ پد چقدررررررر عضلات دست آدم رو درگیر می کنه (موس هم همین طور، اما باز اون بهتره)! )

باید سریع برم یه موس بخرم، وگرنه اگر مچ دردم شدید بشه، چه طوری امتحان بدم؟ دیگه سر جلسه که نمی شه جوابا رو تایپ کرد!
اونم با اون امتحانای ما که دست کم 6-7 صفحه ی بزرگتر از آچار(!)(:دی) رو باید کااااااامل مطلب بنویسیم! خدا رحم کنه!

6)
در راستای مچ دردم، خب خطم خیلی بد شده (قبلاً اگرچه خوب نبود اما خب قابل خوندن بود :دی).
بعد یه بار یکی از جزوه هام، که تند تند سر کلاس نوشته بودم و حسابی داغون بود، پیش دوستم بود.
یه روز دوستم گفت گویا، توی خونه داشتم از روی جزوه ت می نوشتم، یهو خواهرم یادداشت هات رو دید، گفت وااااااااااای این دستخط کیه؟! چقدر قشنگه!!!! :دی

دوستم: هااااااااا؟!!! :دییی

خواهرش: خطش خیلی باحال ه! مثل خط دکتراس!
:دییییییییییییی

نمی دونم اینو الآن تعریف حساب کنم یا فحش :دیییی

(ناگفته نماند که خط انگلیش پیچی م یه زمونی شهره ی خاص و عام بود از قشنگی! در واقع تنها دست خطی از من بود که خوب بود! اما اون جزوه هه تلفیقی از پیچی و معمولی بود، اونم با یک مچ دردناک، که خلاصه خیلی ضایع بود!)

7)
من پس فردا امتحان دارم! اما نتونستم دیگه آپ نکنم!

همین جا از همه ی دوستان عزیز التماس دعای خاص دارم! این ترم اوضاع خیلی ناجور و بحرانی و سخته! دعا کنید به خوبی و خوشی تموم بشه و همه پاس بشن! (حالا اگه نمره ی خوب رو هم توی دعاهاتون از خدا بخواید که دیگه عالی ه! :دی)

8)
نمی دونم دیگه کی بتونم آپ بکنم (شایدم یهو وسط امتحانا یه چیزی شد و به سرم زد که آپ هم کردم! که البته بعیده)؛ اما اگر چیزی یادم اومد به همین پست اضافه می کنم! (آخه حس می کنم حرفای دیگه ای هم داشتم.. )

9)
تذکر

چه لذتی می بری
از قدم زدن
در حفره های خالی مغزم
وقتی می گویی:
«به فکرم باش!»

مهدی مظاهری

10)
تو آیینه نیستی؟ یا...

خود را نمی بینم!
تو آیینه نیستی؟
یا من
وجود ندارم

محمدعلی بهمنی


[ دوشنبه 90/10/26 ] [ 2:27 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 70
بازدید دیروز: 63
کل بازدیدها: 285016