تحلیل آمار سایت و وبلاگ سیزده هشتاد و هشت! - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

 

به نام گرداننده ی روزها و فصل ها

 

------------------------------

هنوز که سرجای قبلت هستی؟!

نمی خوای یه تکونی به خودت بدی؟

نمی خوای پیشرفت کنی؟!

بابا سال جدیده!

یه تغییر... یه تکون...

تصمیمتو بگیر!

آهان! حالا شد!

------------------------------

  

و

سلام

 

*** سال نو مبارک  ***

 

چند ساعتیه که وارد یازدهمین روز از سال جدید شدیم...

زودتر از این حقیقتاً نتونستم برای عرض تبریک بیام. درگیر مشغله های نوروزی بودم!

به هر حال هنوز هم سال، نوئه

پس

 

سال نو مبارک عزیزان

 

از خدا می خوام که در سال جدید خنده از لبانتون دور نشه...

 

الهی همیشه شاد باشید...

 

------------------------------

پ..ن. 1 از قشنگ ترین اتفاقات سال گذشته برای من، آشنایی بیشتر با دوستانی بود که حقیقتاً برام عزیز هستن (به طور خاص اونایی که خودشون می دونن! و احتمالاً الآن از خوانندگان این پست باشن...) همین جا ازشون تشکر می کنم برای همه چیز... دوستی باهاشون افتخاریه که سال گذشته نصیبم شد. خیلی دوستشون دارم... خدا برام نگهشون داره... خدا کنه بتونم قدرشون رو بدونم و شاکر این نعمت باشم...

 

پ.ن. 2 امروز هوای اهواز بهشتی بود... بی نهایت زیبا و بهاری...

ولی حدود دو هفته ی دیگه احتمالاً کاملاً متفاوت با الآن خواهد بود! باز هم گرما...

اما به هر حال برای همه ی این حالات خدا رو شکر می کنم.

از خدا می خوام سال آینده دلامون خوش باشه، هوا رو می شه بالاخره یه جوری تحمل کرد...

 

پ.ن. 3 در آغاز سال جدید ازتون شدیداً التماس دعا دارم...

اصلاً بیایید برای همه دعا کنیم... برای گرفتارا... برای بیماران روحی و جسمی... برای هرکسی که به نحوی حاجتی داره و چشم امیدش فقط به خداست... برای همه...

 

و بیش از هر چیز برای ظهور اونی دعا کنیم که دنیا در تب فراقش می سوزه...

 

 

 


[ سه شنبه 88/1/11 ] [ 3:32 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 59
بازدید دیروز: 63
کل بازدیدها: 285542