تحلیل آمار سایت و وبلاگ رفت آن میخ آهنین در خاک! - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

-----------------------

 

میخ بی نوایی بود که می خواست بایستد..

 

از ترس این که یک وقت زمین نخورد، با چکش ِ خیرخواهیشان بر سرش کوبیدند تا فرو رود.

خب، یک یا دو ضربه لازم و کافی بود تا جایش محکم شود و روی پا بایستد.

 

 

 

 

اما چکش خیرخواه در حقش هیچ کوتاهی نکرد و هی می کوبید تا مطمئن شود یک وقت میخش زمین نخورد، و او هی بیشتر فرو می رفت..

 

چکش خیرخواه با قدرت می کوبید و میخ بی نوا دیگر حتی کج هم شده بود.. اما بی توجه به قامت خمیده اش باز هم هی می کوبیدند که یه وقت زمین نخورد و او باز هم هی فرو می رفت..

 

 

کامل که فرو رفت، دیگر خیال چکش راحت بود که میخش زمین نخورده است، غافل از این که این زمین است که او را در خود فروخورده است!

 

 

سرانجام او ماند بدون پایی برای ایستادن، تنها با سری صاف که از زمین بیرون مانده بود..

سری صاف که می توانست سنگ قبری باشد برای میخی که دیگر زیر خاک است...


[ سه شنبه 92/11/22 ] [ 3:27 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 38
بازدید دیروز: 124
کل بازدیدها: 285713