تحلیل آمار سایت و وبلاگ دعای فوری، لطفاً.. - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

 

--------------------------

 

فکر کنم لاله رو می شناسید، همون دوست نزدیک و خیلی عزیزم که دو سه ماه پیش دخترش به دنیا اومد.

 

 

کمی پیش بهم زنگ زد، جواب که دادم دیدم داره به شدت گریه می کنه..

هی می گفت توروخدا برا پارمین دعا کن، حالش بد شده اوردیمش بیمارستان..

گفتم چی شده؟!

گفت یهو حالش بد شد، هی سیاه می شه و دوباره رنگش برمی گرده، دوباره سیاه می شه.. خیلی بد...

 

برداشتن اوردنش اهواز (خودشون رامهرمز هستن)، این جا هم گفتن فعلاً معلوم نیس چشه باید آزمایش بگیریم.

 

گریه می کرد و می گفت بچم رو تخت بیمارستان ه و من حتی جرأت نمی کنم برم پیشش، ازبس که می ترسم بفهمم یه وقت چیزیش شده..

 

گریه می کرد و می گفت توروخدا برا بچه م دعا کن.. اگه چیزیش بشه من می میرم...

می گفت همین جوریشم دارم می میرم، اگه دیگه منو ندیدی حلالم کن :|

 

 

-----------

 

بچه ها، دلم نمی خواد غم دار بنویسم، اما توروخدا برا بچه ی لاله، برا پارمین کوچولوش دعا کنید..

دعا کنید یه چیز کوچیک باشه و خیلی زود رفع بشه..

هر مادری این طور وقتا داغون می شه، اما لاله یه دختر خیلی حساس و شکننده س، می دونم الآن حالش از خیلی مادرها بدتره، خیلی بدتر...

گریه می کرد و می گفت امشب بغلم خالی ه.. دارم دیوونه می شم.. اگه بچم چیزیش بشه من می میرم..

 

هی بهش می گفتم ان شاءالله یه چیز کوچیک، یه حساسیت، یه مورد گذراست و زود رفع می شه، غصه نخور عزیزم..

اما ته دل خودم می لرزید که نکنه یه درصد خدای نکرده چیز بدی باشه..

 

از وقتی اون گریه ها رو پشت تلفن شنیدم به هم ریختم، هی مثل مرغ سرکنده تو خونه راه می رم و همین طوری گیج می زنم..

کاش هرچه زودتر صبح بشه برم بیمارستان پیشش..

 

دعا کنید فردا که نه، حتی همین امشب بیام بگم چیز خاصی نبوده و خوب شده..

توروخدا دعا کنید لطفاً...

 

 

اللهم اشف کل مریض..

 

 

--------------

 

بعدنوشت

 

امروز بعدازظهر رفتم بیمارستان.

ای جااااااااان که این کوشولو چقده ناز بود.. خب تاحالا ندیده بودمش.

وای خدا می خواستم لپاشو قورت بدم! هزار ماشاءالله، خدا حفظش کنه.

 

گفتن دیروز عصر یهو دچار تشنج شده و سیاه شده.. بردنش متخصص اطفال، که اون پیشنهاد داده بیارنش اهواز و یه متخصص مغز و اعصاب اطفال خیلی خوب رو معرفی کردن بهشون.

خلاصه که جواب آزمایش (نمی دونم چه آزمایشی) و نوار مغزش خوب بوده خداروشکر، اما الآن توی نوبت ام آر آی هستن و خب باید نتیجه ی ام آر آی رو ببینن.

 

می گفت طفل معصوم دیروز سه بار تشنج کرده :(

می گفت تا بغلش می کنم صحنه های دیروز میاد جلو چشمم و حالم بد می شه.. ینی حال خود لاله از بچه بدتر بود :(

 

ان شاءالله که ام آر آیش هم خوب باشه و بگن چیز خاصی نبوده..

 

--------

امروز دو تا چیز فهمیدم که شاخام سبز شد!

یکی این که من چرا فکر می کردم این بچه فوقش سه ماهش باشه؟! در حالی که 5 ماهش بود.

ینی عمرمون چه طور می گذره..

دوم این که من تمام این مدت فکر می کردم اسمش فارمین ه، در حالی که امروز دیدم بالا سرش نوشتن پارمین!

هوم، وقتی موقع تولدش پای تلفن اسمشو گفته بود من اون طوری شنیدم؛ خو به من چه، یه اسمی بذارید رو بچه هاتون که من بلد باشم :))

 

 

بعدنوشت 2

 

الآن باهاش صحبت کردم، گفت نتیجه ی ام آر آی هم خوب بوده و خداروشکر هیچ چیز خاصی تشخیص ندادن. دکترش گفته درسته دلیل اون مشکلش معلوم نشده، اما همین خیلی خوبه، چون احتمالاً چیز خاصی نبوده. با این حال برای دو هفته براش دارو نوشته، بعد اگر مشکلی پیش نیومد کم کم داروها رو کم و بعد ان شاءالله حذف می کنن.

 

 

خداروشکر :)

ممنون از دعاهاتون تبسم


[ یکشنبه 92/11/13 ] [ 10:38 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 177
بازدید دیروز: 55
کل بازدیدها: 286218