تحلیل آمار سایت و وبلاگ این گردونه تو کی داره می چرخونه؟ - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

------------------

 

 

آدمی از همان روز آغاز
آرزوهاش
جوش خورده ست با طعم ای‌کاش.

 

سید علی میرافضلی

 

پ.ن. شعرهای این آقا معرکه ن.. ینی امروز بعضیاشو که می خوندم اصن..

:(

هوم..

 

-------------------------

اومدم بگم بازم همون می خوام ادامه مطلب بزنم و می دونم شاید تکراری باشه اما چاره ای ندارم و اینا، که یهو دیدم آخ جون سه تا پست اخیرم ادامه مطلبی نبودن! :)))

پس دیگه بی هیچ توضیحی می ریم که داشته باشیم ادامه ی مطلب رو! شوخی

-------------------------

 

 

 

(1)

می دونم جدید نیست، اما من تازه شنیدمش..

وااااااااااااااااقعاً معرکه س.. ینی اصن نان استاپ(!) هی گوشش می کنم!

 

(از اون جایی که خواننده ش خانومه، لطفاً آقایون دانلود نکنن که من گناهشو گردن نمی گیرم! قابل بخشش نیست اصن هیچم قشنگ نیست! شوخی)

 

دانلود >>>

 

 

(2)

خواب های پراکنده!

نمی دونم تو خواب چی شد، بعد یهو دیدم مشهد بودم؛ هتل اطلس مشهد! (دونخطه تبلیغ :دی)

همین طوری توی لابی هتل داشتم راه می رفتم نمی دونم چه کار داشتم، بعد به ترانه اس زدم گفتم: دیدی اون شب اول فکر کردی خودم مشهدم بعد دیدی نیستم؟ خو حالا چه طور به اییییییین زودی یهو طلبید!

:"(

 

بعدش همون جا انگار یه امتحانی هم داشتم؛ یهو یه جایی بود که انگار هم دانشگاه بود هم هتل اطلس!! پوزخند نمی دونم تو خواب چه گیری داده بودم به این هتل!!! قاط زدم

بعد انگار یه امتحانی باید می دادیم که من نهاااااااااااااایت شاید بشه گفت نزدیک به یه دور اونم سططططططحی خونده بودم! بعد امتحانشم شفاهی بود، مثلاً شبیه به مصاحبه!

انگار یه سری مقاله یا همچین چیزی رو باید می خوندیم، بعد چند تا اتاق بود که تو هر کدوم یه استاد بود که امتحان می گرفتن. به من گفتن برو تو اتاق نمی دونم شماره چند.

شدییییییداً استرس داشتم چون خییییییییییلی کم خونده بودم؛ هی خدا خدا می کردم یکی از اون مقاله هایی رو بپرسه که بلد باشم.

همچین که رفتم توی اتاق، در حالی که داشتم خفه می شدم از ترس، خواهر عزیزم لططططططططف کرد و بیدارم کرد!! آخییییییش راحت شدما!! پوزخند

 

 

الآن یه حسی بهم گفت انگار خواب مشهد و امتحانه از هم جدا و اصلاً توی دو شب متفاوت بودن!! نمی دونم اما انگار با هم بودن! باید فکر کرد

شایدم خواب امتحان ادامه ی خواب مشهد بوده اما توی یه شب دیگه! :دی

 

ینی در ایییین حد گیجم! :دی

 

یه عالمه خوابای دیگه هم دیدم این شبا، که یا یادم نیست یا اگرم یادم باشه خب دلیلی نداره با اراجیفم سرتون رو ببرم! همینو هم نمی دونم چرا نوشتم! :دی

شاید چون مشهد رفتن داشت.. :(


[ دوشنبه 92/9/18 ] [ 4:56 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 50
بازدید دیروز: 22
کل بازدیدها: 284524