تحلیل آمار سایت و وبلاگ شیشه های عینکم، مه گرفته است.. - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

-----------------


لب‌هایم را  به سکوت وا داشته‌ام، ولی دستانم همیشه پر از واژه‌هایی بوده و هستند که هیچ حرفی برای گفتن نداشته و معنای خود را درست میان همین چند سطر نانوشته از دست داده‌اند.

بعضی حرف‌ها یک‌جایی می‌مانند. میان لب‌هایی که تنها به لبخندی در بی‌پاسخ‌ها کفایت می‌کنند. میان بغض‌هایی که نه می‌توان در آن‌ها غرق شد و نه مثل یک وعده‌ی غذایی، بی‌تفاوت فرو داد. همه‌ی این سال‌ها را گذرانده‌ام با سطح وسیعی از حروف و اعدادی که زندگی‌ها رقم زده‌اند، فعل‌هایی که هیچ‌گاه صرف نشده‌اند، فاعل‌های مجهولی که دیگر نیستند، نهادهایی که نیامده رفتند و اسم‌ها.. امان از اسم‌ها... خاص‌هایی که در تک‌تک حروفشان همچنان جا مانده‌ام، بی‌آنکه گذری احساس کنم.

اصلاً این‌ها مهم نیست. فقط خواستم بگویم:  همه را؛ چه بابغض و چه بی‌بغض فرو داده‌ام، ولی این‌بار... پر از آن حرف‌هایی‌ام که آدم حتّی جرأت گفتن به خودش را  هم ندارد...




 

 

-----------------------------------
--------------------------
---------
-

 

این دو سه روزه یک خط در میون که نه، بدتر از اون، به طرز نامنظمی این گونه ام:

خوبم و بد؛ بدم و بدتر؛ بدترم و بد، بدم و خوب!

 

دیشب احساس آرامش خاصی داشتم.. با این که می دونستم کوتاه و گذراست اما دوسش داشتم..

خوابیدم..

 

صبح زود که پاشدم به شدت خسته و پکیده! بودم، اما آثار آرامش شب قبل هنوزم باهام بود..

 

کمی بعد اضطرابی شدید جای خودش رو به اون آرامش داد..

 

گرفتم دوباره خوابیدم..

خواب خوبی دیدم..

خوابی خوب که توی همون عالم رؤیا کم کم جای خودش رو به علامت سؤالی خاکستری داد..

و بعد علامت سؤالی خاکستری که داشت به گلبهی ِ خوشرنگ و شاد می گرایید..

اگر کمی دیگه می گذشت حتی می تونستم شاهد کمرنگ شدن علامت سؤال باشم..

اما..

می خواستم در اون فضای خاص نفسی تازه بکشم که...

 

که با زنگ در از خواب پریدم! :|

 

 

نمی دونم چه سرّی ه که بیشتر خواب های خوب، درست همون لحظه ای که برای دیدنش مضطرب اما مشتاقی قطع می شن!

مثل سریال های تلویزیون که درست لحظه ی حساس ِ فیلم، تیتراژ می ره بالا..

 

اما خواب ها، سریال هایی هستند که انگار فقط قسمت اولشون قابل پخش ه..

 

و قسمت های بعد واگذار می شه به قسمت!

 

سریالی با پایان باز، به نام زندگی...

 


[ پنج شنبه 92/7/18 ] [ 3:27 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 59
بازدید دیروز: 55
کل بازدیدها: 286100