تحلیل آمار سایت و وبلاگ پراکنده گویی! - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان


به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

----------------

 

1)
این روزا هی حرفای خورده ریزه و روزمره میاد سر زبونم؛ پس به موازات پست قطارنامه، این پست رو هم ان شاءالله جلو می برم.

 

2)
حالا کاری به رایتل و اینا ندارم :دی
اما چرا جی پی آر اس همراه اول این قدر آنتن دهیش تو تهران بده؟!

من اینو سفرهای قبل هم تا حدودی متوجه شده بودم، اما این سری دیگه داغونه!
یه منطقه ی خاص هم نیست.. هرجایی که می رم همین ه..

 

اگه دوران بی نتیم تهران بودم که دق می کردم با این آنتن دهی! :)))))

 

3)
خیلی بی انصافیه.. این همه منتظر بمونی آخرشم هیچ.. دوباره از اول انتظار..

(این صرفاً یک نجوای درونی ِ شخصی بدون شرح است. دنبال مصداق نباشید لطفاً :) )

 

4)
همچنان اون احساس پوچی که توی اون پست گفتم باهامه..
اما امشب فهمیدم که این حس به خاطر پیش نرفتن کارم نیست.. بلکه یه جور احساس خستگی درونی ه که اجازه ی فعالیت بهم نمی ده.. یا دست کم بی حس و حالم کرده..

 

5)
اینو دو روز پیش می خواستم بنویسم:

آخ جون! بربری ِ اصل ِ ترک ِ اصیل پز!  شوخی


6)
بی زحمت بگید تو این دو روز باقیمونده لااقل یه بار بارون بیاد.. به خاطر من.. خو دلم بارون می خواد! :(

اوکی؟ ممنون! پوزخند


7)
نمی دونم چه م ر ض ی ه! :|
این که همیشه همه کارام باید بمونه برا لحظه ی آخر! (اینو فعلاً در رابطه با سفر بخونید)

1 الی 1.5 ساعت دیگه باید برم از خونه بیرون، هنوز وسایلمم جمع نکردم!

مبل و میزا و کابینتارم دستمال نکشیدم هنوز!

تازه می خواستم جارو هم بکنم خونه رو، که دیگه زهی خیال باطل که وقت کنم!

فکر کنم تنها کار مثبتی که کردم این بود که این بار مثل اومدنی نشد که نمازم بمونه برا دم آخر :|
(من خیلی نماز نماز می کنم؟ من خیلی موجود ریاکاری هستم؟ هق نه به جون خودم.. بی منظوره.. شرمنده خو حالا شما جنبه ی آموزنده شو لحاظ کنید پیلیز! پوزخند)

ببخشید دیگه کامنتا رو بعداً جواب می دم ایشالا، فکر کنم از اهواز (به شرط حیات البته)!

حلال کنید..

فعلاً خدانگهدار..


8)
یه دوستی دارم، اینا خانواده ی زیاد مذهبی ای نیستن؛ حالا خود دوستم با این حال خیلی بچه ی گل و معتقد و اینایی ه، اما فامیلاشون مدلشون خیلی یه جوریه..

یه بار داشت از شوهرخاله ش حرف می زد، یه چیز خوبی گفت..

گفت شوهرخاله م با این که آدم معتقدی نیست، اما خیلی زیاد حلال حروم سرش می شه و در کل خیلی چیزا رو رعایت می کنه.. چون برای این چیزا آدم حتی اگر نخواد اسلام رو هم لحاظ کنه، همین قدری که اخلاقیات رو رعایت کنه خودش می شه دستورات اسلام...

 

مگه غیر از اینه که وقتی اسلام از دروغ و غیبت و... نهیمون می کنه، داره اخلاق بهمون یاد می ده؟

 

این روزا دلم می خواد دااااااااد بزنم که آخه یه کم فکر کنیم ببینیم چرا خدا گفته دروغ حرام ه.. چرا گفته غیبت گناه کبیره س.. هوم؟

 

پ.ن. کسی غیبت خودمو نکرده ها.. ینی نمدونم خو اگرم کسی غیبتمو کرده باشه که نمی یاد به خودم بگه! :پی


9)
مخابرات می گه شاتل تقاضای برداشتن رانژه ی خط رو نداده، شاتل هم هی می گه ایمیل می زنیم و اون بار ظاهراً که جلوی روی داداشم ایمیل هم زده بوده!
ینی لنگ همین موندیم!! (لااقل فعلاً!)

آخه یکی نیست بگه ما که روی این شماره ی جدید ای دی اس ال نداشتیم که حالا خط رانژه باشه یا نه! اما ظاهراً اینا کاری به شماره ندارن، انگار مشترک رو لحاظ می کنن که خب یه زمونی ای دی اس ال داشته! :|

 

10)
هی می خوام پست جدید بزنم هی حسش نیست.. ولش کن همین جا ادامه می دم..

 

11)
این شعر رو قبلاً هم یه بار توی یه پستی گذاشته بودمش..

 

این خانه واژه های نسوزی دارد

دارد دیر می شود
پنجره ها را که بسته ای
در را که قفل کرده ای
دیگر دلواپس چه هستی؟
شیر ابر را که نمی توانی ببندی
کنتور رعد را که نمی توانی قطع کنی
بیا برویم!
هیچ اتفاقی نخواهد افتاد
این خانه واژه های نسوزی دارد
تو بازخواهی گشت
و همسایه ها
مهربان تر خواهند شد
چندان که فکر می کنی
دیوارتان
من بوده ام

محمدعلی بهمنی


این روزها چقدر حس سفر دارم...

 

اصلاً بذارید لینک کل پست سابقمو بذارم.. چون عاشق اون یکی شعر هم هستم، به خصوص با صدای مرحوم طاهرزاده..

سخته از هیچی نگفتن...

 

12)
پست بالا مال دو سال پیشه..
تا تاریخش رو دیدم یاد حرف روان و تأیید گلاب افتادم که: به دلم مونده گویا وبلاگشو عوض کنه! :دی

خدایی وبلاگ من ننه ی وبلاگ همه تونه هاااااا! :دی


[ یکشنبه 92/7/7 ] [ 1:0 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 51
بازدید دیروز: 27
کل بازدیدها: 284934