تحلیل آمار سایت و وبلاگ حرف های تیکه تیکه! - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

 

سلام

 

-------------

 

1)

چند روزه می خوام به چندین نفر اس/تلفن بزنم..

نمی دونم چرا هی نمی شه!

در رأس همه هم می خوام به لاله زنگ بزنم و حال خودش و نی نی ِ توی راهشودوست داشتن بپرسم.

 

امیدوارم دیگه امروز فردا بتونم این احوال پرسی هایی که همش توی دلم هستن اما هی وقت نمی شه رو به جا بیارم..

 

پشت گوش انداختن هم نبوده.. حواسم هزارجاست خب..

 

 

2)

با تشکر از گلاب عزیز برای معرفی این آهنگ، باید بگم که عااااااااااشقش شدم، ینی هزار بار گوشش کردم و بازم انگار کمه!

دقیقاً به قول گلاب من خودمو خفه کردم با این آهنگ! شما چه طور؟ :)

 

تا به سحر >>>

 

لامصب نافرررررررررررم نفوذ می کنه در روح و جان آدم..

 

 

3)

دلم یه دشت پرگل می خواد.. تپه های سببببببببز.. هوای تاریک و روشن از ابر..

و بارون!

 

 

می خوام برم داد بزنم.. زار بزنم..

 

این قدری داد دارم که..

 

 

4)

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت..

من که دیگه عادت کردم..

اما از کَرَمت به دور نبود که گره ای از گره های بی شمار عزیزانم هم باز نشه و...؟

 

باشه.. تو همچنان پادشاهی کن و منم همچنان گدای خونه ت..

ببینم چه طور دلت می یاد . . .

 

 

5)

دشت و گل و تپه هم نباشه اشکال نداره، اما بارون می خوام..

 

 

 

دست‌های تشنه‌ام، باران

گام‌های خسته‌ام، همراه

پلک‌هایم، خواب می‌خواهد

خواب‌هایم، ماه.

 

سید علی میرافضلی

 

 

6)

در ادامه ی یکی دو پست قبل، هنوزم حالم خوبه خداروشکر..

غصه ها که بیداد می کنه.. اما اشکال نداره.. سپردم به اون بالایی ها.. پس حالم بهتره.. تبسم

 

در راستای این «خوب حالی!»، به شدت دلم می خواد برم کلاس یوگا! اتفاقاً یه جای خوب هم یکی بهم معرفی کرده؛ دیگه فقط منتظرم ماه رمضون تموم بشه تا بتونم از توی خونه تکون بخورم!


یاد پارسال افتادم که برای بعد از ماه رمضون چه برنامه ها که نداشتم.. و چی شددددد.. :|

اما نمی خوام منفی فکر کنم.. ایشالا امسال همه چی برام تلافی می شه..

 

 

7)

یه عالمه از این حرف های تیکه تیکه دارم..

یادم که بیاد اضافه می کنم ایشالا..

 

 

8)

یادته آقای رئوف؟ یادته؟

یادته پارسال این موقع پیشت بودم؟

یادته من و خواهرم برای احیا شیفتی اومدیم حرم؟ یادته که چرا...

 

من یکی دو ساعت قبل از اذان صبح رفتم حرم.. اما این موقع (ساعت 12 و نیم) هنوز هتل بودم، پشت پنجره ی هتل..

یک چشمم به بیرون از پنجره بود و داشتم از فاصله ی نه چندان دور گنبدت رو نگاه می کردم، و یک چشمم توی اتاق بود و به سمت عزیزم که...

 

آقا می خوام بات درددل کنم..

بیشترشو هزار بار در گوش خودت گفتم و بازم می گم..

فقط الآن اینو بگم که..

آقای رئوف! توی این یک سال به اندازه ی تمام عمرم پیر شدم.. شکستم.. بدترین تجربه ها رو داشتم..

 

آقای رئوف.. فرداش روبروی ضریح ایستادم و به مادرت قسمت دادم!

 

آخخخخخخخ آقای رئوف..

پارسال این موقع، شب 19 ماه رمضون، با چه امیدی به گنبدت زل زده بودم..

اصلاً فکرشم نمی کردم توی این یک سال این طور بشکنم..

 

آقای رئوف.. اینقدری بهت می گم رئوف، تا بالاخره رأفتت رو با چشمای خودم ببینم..

 

آقای رئوف، شب قدر امسال، برای عزیزانم و خودم ازت می خوام پیش خدا ضامنمون بشی و بهترین ها رو برامون ازش بخواهی..

 

--------

 

دوستان..

دعاتون می کنم و التماس دعای خاص دارم..


[ جمعه 92/5/4 ] [ 8:36 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 173
بازدید دیروز: 55
کل بازدیدها: 286214