تحلیل آمار سایت و وبلاگ هجدهمین بهار زندگیت پرشکوفه باد! - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

------------

یادم می‌یاد تولد 18 سالگیم رو...

احساس خیلی خاص و عجیبی داشتم..
عمیقاً حس می کردم دارم وارد مرحله ی جدیدی از زندگی می شم!

و خب شاید هم بشه گفت همین طوره..
واقعاً 18 سالگی مرزی‌ه بین دو مرحله ی متفاوت از زندگی...

و...

امروز، نهم آبان ماه، یکی از عزیزترین هام داره وارد مرحله ی جدیدی از زندگیش می شه!

خواهرزاده ی گلی که به‌خصوص چون نوه ی اول هم بود، با اومدنش حس و حال قشنگی به خانواده مون بخشید.. تبسم

و شاید بچه بودن ِ ما (خاله دایی‌هاش) هم مزید بر علت شد تا این حس قشنگ تر باشه!
(اینو گفتم که نگید خواهرزاده‌ش 18 سالشه پس لابد خودش n سالشه! پوزخند)

 

فاطمه جان، تولدت مبارک باشه خاله! دوست داشتن


 

ان‌شاءالله که همیشه دلت پر از یاد خدا باشه..
و در پناه خودش و زیر سایه ی خانواده ی خوبتچشمک همیشه شاد و خوشحالچشمک و قبراق باشی.

گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما

 

بازم یه عالمه تبریک! مؤدب

-----------

پ.ن.
عنوان پست، متن کارت تبریکی‌ه که خواهرم (اون یکی خاله) برای تولد 18 سالگیم بهم داد! تبسم


[ سه شنبه 91/8/9 ] [ 1:32 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 26
بازدید دیروز: 23
کل بازدیدها: 284834