تحلیل آمار سایت و وبلاگ بهانه ای برای... - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

------------

دیدی داشت تعبیر می شد؟!
دیدی نزدیک بود...؟

...

دو سه شب پیش، آخر شب، توی اتاق نشسته بودم و مشغول وب گردی، که حس کردم یه کم بوی گاز میاد، اما زیادم مطمئن نبودم؛ و عجیب این که با وجود وسواسی که سر این چیزا دارم، نمی دونم چرا زیاد به نظرم چیز جدی ای نیومد و اهمیت ندادم!
چند دقیقه بعد به داداشم که توی هال بود و کم کم می خواست بره که بخوابه با تردید گفتم: انگار بوی گاز میاد! یعنی چی؟
قبل از این که خودم برم سمت آشپزخونه، برادرم رفته بود و یهو صداش اومد که داد زد: وای!
پریدم تو آشپزخونه و...
دیدم لوله ی گاز متصل به چراغ گازی (از اونایی که وقتی برق می ره روشن می کنن!) شکسته و همین طوری برا خودش تو هوا وله!! و گاز همین طوری داره سُر می خوره تو فضای آشپزخونه!  :|

سریع شیر گازو بستیم و در آشپزخونه به حیاط و از اون ورم در حیاط خلوت رو باز کردیم که هوا عوض بشه.. خدا رو شکر هنوز خیلیم گاز پخش نشده بود و خیلی زود همه چی عادی شد؛ داداشمم دست به کار شد و لوله ی گاز رو درستش کرد.

و من داشتم به تعبیر خوابی فکر می کردم که...

خب..
اتاق من جفت آشپزخونه س! و اتاقای بقیه کلی با آشپزخونه فاصله دارن.. اگر متوجه نمی شدیم و می خوابیدیم، اولین کسی که نفس کشیدن یادش می رفتقاط زدمترسیدم من بودم.. یا اگر خدای نکرده انفجاری صورت می گرفت، من از همه نزدیک تر بودم.. خیلی هم نزدیک...

و من داشتم فکر می کردم که یعنی اگر صدقه نداده بودم تعبیر می شد؟ . . .
:|
...

------------

راستش مدتی ه یه فکری هر از چند گاهی میاد توی سرم؛ و این روزها خیلی بیشتر از خیلی وقتای دیگه..

و خب شاید این بهانه ای شد که بگم..

اصلاً نمی خوام طوری حرف بزنم که همه چپ چپ نگام کنیدا چشمک
خدا رو شکر همه چی اوکی ه و منم سرحال و قبراق مؤدب

و خیالتونم راحت، تا تک تکتون رو عروس و دوماد نکنم و تا بچه هاتونو یکی یکی بغل نکنم و هی نندازم بالا (بمیرم براشون، به خاطر قد رشید منشوخی بچه هاتون یکی یکی می خورن تو سقف!پوزخند)، و تا نوه هاتونم نبینم حتی!، قصد ندارم جایی برم! شوخی

منتها می گم..
هوم..
خب چقد دوست دارم بگم که: حلالم کنید! تبسم

خب مگه چیه؟ مگه برای حلالیت طلبیدن لازمه که حتماً آدم دوووووووووووووووووووووووووووووووود؟ (به علت دلخراش بودن توصیف سانسور گشت! شوخی)

دارم فکر می کنم چقد خوبه که هر از گاهی از هرکی می شناسیم حلالیت بطلبیم، حتی اگر قرار باشه صد سال دیگه هم تشریف داشته باشیم توی این دنیا، هوم؟ :)
چقد خوبه که سبک و آسوده زندگی کنیم، مگه نه؟

بیایید همه همدیگه رو حلال کنیم.. بیایید از هم راضی باشیم.. :)

جماعت! عزیزان ِ جان! این خاموش ِ نیمچه گویا ممکنه کاری کرده باشه یا حرفی زده باشه که ناراحت شده باشید.. خودم خوب می دونم که گاهی خیلی بداخلاق می شم؛ می دونم گاهی عصبانی که می شم یهو قاط می زنم.. می ترسم رنجونده باشمتون...
حلالم کنید.. خب؟
شایدم چیزی ازم به دل داشته باشید که تا حالا به روم نیورده باشید... بگید بهم.. نذارید تو دلتون بمونه، اوکی؟ بذارید سعی کنم جبران کنم..

بازم می گم، همه چی اوکی ه :)
بیخودی هم خوشحال نباشید، سقفای خونه هاتونم یه کم بلند بسازید که دلم برای اون گوگوری مگوریای خاله گویا می سوزه! بلبلبلو

شاد باشید :)

 


[ پنج شنبه 91/6/9 ] [ 2:32 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 10
کل بازدیدها: 284744