سلام خانومي
حال و احوال؟
ببخشيد دير دير بهت سر مي زنم ... جات خالي همشريهات اين چند روز تعطيلي مهمون بودن خونه مون ... نقشه كشيدم براي عيد باهاشون بياييم اهواز ... دعا كن جور شه ...
چقدر من غزليات بهمني را دوست دارم ... پارسال كه اومده بود اصفهان جلسه ي شعرخواني را رفتم ... يه غزل توي اون جلسه خوند كه از اشعاري بود كه در اصفهان سروده ... يه بيت داشت در مورد همسرش بود ... مثلا توي اين مايه ها كه همسرم آيينه دار همه ي آيينه هاست ... حالا بيت دقيقش را يادم نيست فكر هم نمي كنم منتشر شده باشه هنوز ... اما من كه خيلي لذت بردم ... كلا شاعر خيلي خاكي و صميمي هست براي همين صميميت در غزل هاش موج مي زنه ... خدا ناصر عبداللهي را هم رحمت كنه ...
راستي يه شعر از خودت بنويس ديگه ... توي حال و هواي كنكور معمولا آدم شاعر ميشه :دي
زود باش ... دست خودت را رو كن!
به نام خدا
سلام
چرا هنوز آپ نکردين، آخ بايد فارسي رو پاس داشت چرا به روز نکردين
راستش رو بخواين دوباره اومدم بگم اينبار يه مطلب متفاوت تو وبلاگم ميبينيد. 180 درجه متفاوت
ميخواستم بيايين و نظرتون رو بدين.
ببينم که نکنه نا مناسب باشه
منتظرتونم
سلام گويايي
خوبي عزيز؟
مرسي بابت شعر ، خوگشل بود .
خيلي وقت بود سر نزده بودمااااااااااا، دلم تنگيده بود واست .
شعري ديگر از همين شاعر:
آن بهاري باغها و اين زمستاني بيابان
ناگهان ديدم که دورافتاده ام از همرهانم مانده با چشمان من دودي بجاي دودمانم ناگهان آشفت کابوسي مرا از خواب کهفيديدم آوخ قرن ها راه است از من تا زمانم ناشناسي در عبور از سرزمين بي نشانيگرچه ويران خاکش اما آشنا با خشت جانم ها ... شناسم اين همان شهر است شهر کودکي هاخود شکستم تک چراغ روشنش را با کمانم مي شناسم اين خيابان ها و اين پس کوچه ها را بارها اين دوستان بستند ره بر دشمنانم آن بهاري باغ ها و اين زمستاني بيابان ز آسمان مي پرسم آخر من کجاي اين جهانم ؟سوز سردي مي کشد شلاق و مي چرخاند و من درد را حس مي کنم در بند بند استخوانم مي نشينم از زمين سرزمين بي گناهم مشت خاکي روي زخم خونفشانم مي فشانم خيره بر خاکم که مي بينم ز کرت زخم هايم مي شکوفد سرخ گل هايي شبيه دوستانممي زنم لبخند و برمي خيزم از خاک و بدين سان مي شود آغاز فصل ديگري از داستانم
بالاخره وبلاگ شما رو هم يافتم
اومدم که نظر بدم تعجب کردم
بابا چه ويرايشگري داره اين پارسي بلاگ
خب ديگه اين سليقهي خوب شما رو نشون مبده
اول که ديدم شعر گذاشتين، گفتم حتماً شعر از خودتونه
همين طور مي خوندم خيلي خوشم اومده بود
اما آخرش رو که ديدم فهميدم يکي ديگه اين شعر روگفته
اما معلومه حسش حس يه خانوم بوده
از آقايون اين شعرا بعيده
سلام گويا جان
خوبي خانمي ؟
شعر خيلي قشنگيه
موفق باشي
خيلي قشنگ بود.
اسم دسته شم قشنگ ه: دلا بسوز...